وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

ارزش زن

من می خواهم خودم باشم.......

شاید شما هم تاحالا این جمله رو زیاد از دخترا شنیده باشین که میگن ای کاش ما هم پسر بودیم،خوش بحالشون....

تاحالا خیلی رو این جمله فکر کردم و هربار به این نتیجه میرسم که چقدر ما دخترا کوته فکر شدیم،اصن یادمون رفته کی هستیم!تو این عالم چه نقشی داریم!چه رسالتی به دوشمونه!شاید به خاطر همین فراموشی هم هست که در پایین ترین سطح جامعه در گفتگوهای روزمره مردم این حرفا رو میشنویم تا سطح کلان که یک تفکر شده و عده ای طرفدارش شدن؛آره رفقا از وقتی ما زن ها خودمون نشناختیم و به ارزشمون پی نبردیم یه عده اومدن و برا ما ارزش سازی کردن و گفتن آی خانوما یوقت از آقایون عقب نیفتیدا!نکنه مردها به شما ظلم کنند شما با مردها یکسانید و مدام دم زدن از برابری زن و مرد،عبارتی که به عقیده من بیشترین ظلم ها رو به زن ها تحمیل کرد،عبارتی که فقط یه برداشت میشه ازش کرد:

*خانومای محترم شما وقتی ارزشمندید که یک مرررررد باشید*

بله خانوم عزیز تو باید مثل یه مررررد دستت تو جیب خودت باشه ....

باید به هرقیمتی هرکار سنگینی انجام بدی چون از مردا هیچی کم نداری!!!مثلا اگه تونستی 18چرخ برونی یا راننده اتوبوس بشی ما تو تلویزیون نشونت هم میدیم؛چون تو واقعا کار مهمی کردی!نه اشتباه نکن

اصلا مهم نیست چقدر اذیت میشی.....

اصلا مهم نیست چقدر برا تربیت بچه هات وقت میذاری.....اصلامهم نیست وقتی صبح زود از خونه میری بیرون و عصر که برمیگردی اینقدر عطوفت مادرانه ات تو این جامعه خشن سرکوب شده که دیگه حوصله جواب سلام بچه اتم نداری چه برسه بخوای باش بازی کنی....مهم نیست که دیگه نمیتونی چندین ساعت پای گاز وایسی و با ظرافت تمام یه غذای خوشمزه درست کنی....مهم نیست که دیگه نمیتونی غمخوار شوهرت باشی واسه مشکلاتی که سرکار براش اتفاق افتاده و به دنبال یه روح آرومه که کنارش آرامش بگیره ولی صدحیف که تو خودت نیاز به غمخوار داری چرا که با چندبرابر اون مشکلات صبح تا حالا دست و پنجه نرم کردی و به اقتضای زن بودنت روحت به مراتب مشوش تر اونه واما الان دونفر آدم خسته کنار هم قرار گرفتیدکه غمخواری پیشکشتان دعواتون نشه خییییلیه!!!واینجا تنها چیزی که مهمه اینه که تو اثبات کنی که من هم میتونم.....

این جابجا شدن همه چیز نشان از یک جاهلیت عمیق دارد همان جاهلیتی که وعده اش را در قران دیده ایم وقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى ...ودر خانه های خود بمانید ومانند جاهلیت اول خودآرایی نکنید واساسا اول آنجایی به کار میرود که دومی هم در کار باشد ومعصوم ذیل این ایه فرمود وبه زودی جاهلیت اخری هم فرا میرسد بله رفقا اگه در جاهلیت اول برای شخص زن ارزش قائل نبودن در جاهلیت دوم برای شخصیت زن ارزش قائل نیستند ولی من با این همه هیاهویی که جاهلیت به پاکرده است میخواهم یک زن باشم.. ...یک زن با تمام ابعاد وجودی که خدا برایش در نظر گرفته .....من با افتخار از انجام بعضی کارها اظهار عجز میکنم و به اینکه ظریف ترین و هنرمندانه ترین کارهای عالم که بافتن تارو پود روح یک انسان است بر عهده من گذاشته شده به خود میبالم 

رفقا.....من میخواهم خودم باشم....یک زن واقعی.....شما چطور؟؟؟؟

کتاب "ژاکت های دکمه دار" 

از اولین پوستر هایی که در جنگ جهانی اول زن ها را برای کار در کارخانه ها تشویق می کرد.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نسترن

تقوا در دنیای مجازی 1



خبرگزاری فارس

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سمانه

برگزیده

تو را دوست داشته باشم 
یا از تو متنفر باشم
فرقی نخواهد کرد
فرقی نخواهد کرد
گرگ را از هر طرف بخوانی گرگ است.
من به حال خودم گریه می کنم
تو به حال من می خندی
چه فرقی می کند
درد را از هر طرف بخوانی درد است.


محمد زارعی


پ.ن:میدونم مطلب کپی پیست نداریم اما این شعر بیش از حد قشنگه!


e5k85hes0vnvcw9b9d0k.jpg (2560×1440)

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
نوشین

خانوم...

امروز تو خیابون اصلا حواسم نبود. یه خانمم با موهای بیرون از کنارم رد شد. گفتم ببخشید آجی جان... یهو به خودم اومدم دیدم طرف کنارم وایساده منتظره بگم...

اوه اوه. عجب شکری خوردم... بلاخره تذکرو دادم و رفتم...

ولی مطمئنم اگه فکر می کردم انقدر مطمئن نمی گفتم. می گفتم بگم آیا؟ نگم آیا؟ چه کنم؟؟ نه حالا طرف تو این گرما.. بعد انقدر تو وجودم بلبشو به پا میشد که طرف رد می شد می رفت:/

دیدم اصلا نباید جوانبشو خیلی با وسواس بررسی کنیم. همین جوری بگیم خانوم... بعد که تو عمل انجام شده قرار گرفتیم بگیم:) با مهربونی... "عزیزم روسریتونو بیارید جلو، موهاتون مشخصه." یا بگیم "خوشگلیاتونو بپوشونید...":))

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سمانه

برنگرد...

یک دفعه برمیگردد دهنش را باز می کند و هرچی از دهنش بیرون می آید بارت می کند... بعد چشم هایت پر از اشک می شود... می توانی همین الان، همین الان الان، جوابش را بدهی. جواب محکم دندان شکن. بزنی توی دهنش و ثابت کنی که دارد غلط اضافی می کند...

همین الان جوابش را داری، نه که فردا توی حمام یک دفعه با خودت بگویی کاشکی گفته بودم فلان... 

نه همین الان جوابش را داری... می توانی برگردی و با یک جمله طرف را نابود کنی. می توانی یک پوزخند بزنی، می توانی سابقه ی خودش را پیش بکشی، می توانی برگردی و حداقل یک جیغ بزنی...


اما حتی بر نمی گردی. داری خفه می شوی. طرف فکر می کند حق با خودش هست. فکر می کند تو نفهمی. فکر می کند نمی فهمی...

تو داری دیوانه می شوی. بغض امانت را می برد و طرف فکر می کند که خیلی شاخ است. می روی یک گوشه ای که کسی نبیند و می زنی زیر گریه و شروع می کنی به فحش دادن. طرف فکر می کند تو نفهمی... بله فکر می کند خیلی حق به جانب است...

دوست داری حداقل پیش یکی  غیبتش را  بکنی. یکی بگوید عجب آدم نفهمی است. چقدر ظالم است. اما حتی غیبتش را هم نمی کنی...



او فکر می کند حق با خودش هست. فکر می کند تو نمی فهمی...

می توانی برگردی و ...

اما برنگرد...


والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس. والله یحب المحسنین.


12570687013136887570.png (300×519)


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سمانه

حمایت...

تق.......آااااااااااآآآآآآآآآآآاااااااااخ اََااااااااااااَاَااااَ ماااااامااااااااان

کودک صف جلویی مان بود که از کودک دیگری کتک خورده بود هنوز 2سال بیشتر نداشت .تقریبا  صدای گریه و جیغ اوکل مسجد را پر کرده بود. تمام حواسم در نماز به این کودک و حرکاتش بود !

کودک رو به مادر و با صدای هر چه تمام تر داد می زد و نگاهش را از مادرش بر نمیداشت و انگار منتظر حمایت مادرش بود!تامادر با چادرش کودک دیگر را به عقب حل می داد و بعد از سجده  اشک های کودکش را پاک می کرد کودک ساکت می شد. با هر عکس العمل مادر گریه کودک فروکش می کرد و نگاهی پیروزمندانه به کودک رقیب می انداخت و دوباره با نگاهی به مادر گریه را از سر می گرفت و منتظر تنبیه شدید از طرف مادر بود...

من که در صف عقب بودم و به عنوان شخص سوم، فقط نظاره گر داستان بودم  وقتی صدای گریه کودک را شنیدم تقریبا داشتم پروبال می زدم که نماز تمام شود همه ی فکر و ذکرم شده بود کودک و گریه های کودک نمیدانم مادرش چه حسی داشت ولی میتوانستم درک کنم که حمایت مادر چقدر امید میداد به کودک کتک خوده ی صف جلوییم انگار که تمام دنیا پشت کودک است نه فقط یک مادر...



پ.ن:به قول حضرت اقا خدا این نمازا رو از ما قبول کنه :)

23584194429122110788238928311189415465.jpg (180×210)

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
زاهده

صفر یک

یا رب نظر تو برنگردد...

چند روز قبل با دیدن عکس رفیقی چندیدن ساله ام که از همان سال های دبیرستان راهی آمریکا شده بود با خودم گفتم:

"همین روغن پالم و بنزین پر از سرب و هوای آلوده ی خودمونو عشقه گور پدر ینگه دنیا!"

مدتها بود از او بی خبر بودم و مشتاق هر حرف و حدیثی که به او مربوط شود; که مهتاب-یکی از همان هم کلاس های قدیم-که از عمق کنجکاوی(!) بنده نسبت به سرنوشت بچها مخصوصصا "ایشان"، مرا را در گروهی اد(اضافه! فارسی را پاس بدارم!) فرمود تا چشمم به جمال مبارک ایشان بیفتد.

داشتم در لیست اعضای گروه بالا پایین میرفتم تا حس کنجکاوی مذکور را ساکت کنم و آمار رفقا را درآورم که چشمم به عکسی ناآشنا خورد. اول فکر کردم یکی از بچه ها شیرین کاری کرده و عکس مدل را به جای عکس پروفایلش گذاشته!

اسمش را که خواندم; باز هم نفهمیدم کیست و کجاست.

بیشتر دقت کردم. پیش شماره "01" را که دیدم تازه دوزاری ام افتاد اوضاع از چه قرار است. عکسی که فکر میکردم تصویری از یک مدل است، همان دوستی است که چند سال است مهاجرت کرده به دیار شیطان بزرگ. دقیق تر که شدم اندک نشانه هایی از هم کلاسی که دو سال درست ردیف پشت سرم می نشست پیدا کردم.

کار همیشگی ام: اگر من جای او بودم....؟؟؟

نه! حق ندارم کسی را قضاوت کنم!

شاید اگر من یا هر رفیق علیه السلام دیگری جای او بودیم زلزله ای 100 ریشتری به جانمان می افتاد که حال و روزمان 1000 پله بدتر از روزگار او بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوشین

جمعه ها بیتاب روی تو میشوم انگار......

از کجای قصه ی غم انگیز خود بگویم؟!از ندیدن پیامبری که خداوند اورا رحمه للعالمین لقب داده است یا از غیبت پدری که دست نوازشش را بر سرم احساس میکنم ولی هرگز او را ندیده ام،از کشته شدن برادران و خواهران مسلمانم در بلاد گوناگون اسلامی بگویم یا از بی رحمی دشمنان اسلام که ظلمشان دنیا را فراگرفته؛از تعداد کممان یا از زیادی دشمنانمان؟؟!

خدای من کدام دردم را برایت شرح دهم،از کدامین مشکلاتم برایت بگویم تا دیگر به غیبت امام مهربانم پایان دهی؟چگونه اضطرارم را به رخت بکشانم تا مصداق ایه امن یجیب المضطر....شوم؟اصلا قبول من مضطر نیستم ولی معبود من قبول کن یتیمی بد دردی است اما بدتر از ان این است که بدانی پدری داری ولی کنارت نیست،نه میدانی کجاست نه میدانی از چه کسی باید سراغش رابگیری،دیگر خسته شدم از روزهایی که چشم باز میکنم اماده میشوم که به سویش رهسپار شوم اما ناگهان یادم می افتد که نه نشانی از او دارم نه نشانه ای!!

خسته شدم وقتی نگاهی به دورو برم می اندازم اول از همه به خودم ومیبینم چقدر به نبودنش عادت کرده ایم حتی به دعای ندبه هایمان!

ای پروردگارمن ایمان هایمان یخ زده،درخت وجودمان نه شکوفه میدهد و نه حتی برگ سبزی،قلبمان از شدت سرما منجمد شده است پس کی این زمستان سرد و بی روح به پایان میرسد؟بهار دلهای ما را بفرست که این زمستان بس طولانی شده است....بگذریم درد دل های من یکی دوتا که نیست این شکایت ها را به پیشگاهت اورده ام ولی میدانم که تقدیرتو براین قرار گرفته که من در این زمان دشوار زندگی کنم؛ نه زمان صلح امام حسن (ع) نه زمان جنگ امام حسین (ع) و نه زمان حصر امام حسن عسگری (ع)بلکه در زمان غیبت مهدی(عج)همان زمانی که دینداری اتش درکف دست نگه داشتن است.....

از طرفی تو راشکر میکنم چرا که اجر مومنان این زمان با دیگر مومنان قابل مقایسه نیست واز طرفی میترسم....از جا زدن....از عقب ماندن.....از آهسته آمدن.....از نرسیدن به قافله عشق.....از غافل شدن...میترسم ولی ان هنگام که ترس تمام وجودم را فرامیگیرد فقط یک چیز ارامم میکند ان هم انجاییست که به خودت توکل میکنم و میگویم یا الله و یا رحمان ویا رحیم ثبت قلوبنا علی دینک.


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
نسترن

آن بیست و سه نفر

سلام دوستای گلم. 

امروز ماه عسلو دیدین؟؟ یکی میگفت نه من ماه عسل نمی بینم چون فرداش جوکاش به دستم می رسه!!

در هرصورت این برنامش برخلاف معمول خیلییی قشنگ بود. داشت خوابم می برد. اما همین که موضوعو فهمیدم خواب از چشام پرید... موضوع این برنامه -که می تونید ادامشو تو برنامه ی بعدی ببینید- داستان "آن بیست و سه نفر" بود.(لینک) داستان 23 تا نوجوون که بزرگترینشون چندسالی از من کوچکتر بوده و کوچکترینشون بعد از 9 سال اسارت تازه همسن من شده. هنوز هیچ کدوم هیچ مویی رو صورتشون نبوده. چقدر طعمه ی رسانه ها شده بودن، چقدر بهشون فشار اومده و چقدر مرد بودن، باورم نمی شد که چند تا اسیر کم سن، این تصمیما رو بگیرن... و به معنی واقعی کلمه حماسه بیافرینند...


دلم گرفت... خوش بحال اونها... که امامشون اینقدر زیبا ازشون یاد می کنه (لینک). امروز داشت آقا رو نشون می داد. پای تلویزیون میخکوب بودم، برعکس خیلی از مسولین که اینقدر این پا و اون پا می کردن و انگار روی زیلو نشستن آزارشون می داد. گاهی اوقات خوشحالم از اینکه آقا نمی شناستم. که نمی دونه که دارم برای این مملکت و این نظام صاف صاف می چرخم و هیچ کاری نمی کنم و یکی تو نوجوونی کارهایی می کنه که صدتا امثال من تا آخر عمرم نمی کنیم...

هی خدا هممونو به راه راست هدایت کن به حق این ماه عزیز...


پ.ن. کتابشم مثل اینکه خیلی زیباست. خوبه اگه تو تابستون بخونیم.



۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
سمانه

نهج البلاغه، ترجمه نامه 53

بخشی از نامه حضرت امیر المومنین(علیه السلام) به مالک اشتر، در سال 38 هجری هنگامی که او را به فرمانداری مصر برگزید، آن هنگام که اوضاع محمدبن ابی بکر متزلزل شد، و از طولانی ترین نامه هاست که زیبایی های تمام نامه ها را دارد.)


هرگز پیشنهاد ِصلح دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان و آرامش فکری تو و امنیت کشور در صلح تامین می گردد.

لکن زنهار! زنهار! از دشمن ِخود، پس از آشتی کردن، زیرا گاهی دشمن نزدیک می شود،تا غافلگیر کند، پس دوراندیش باش و حسن ظن خود را متهم کن(سوء ظن داشته باش.)

...

 

آیت الله خامنه ای:

 

1_ ما با توفق موافقیم. کسی در سران نظام _دولت، مجلس، قوه قضاییه، بنده و ..._ نیست که با توافق مخالف باشد.(پریروز در دیدار با سران نظام..!)

2_ما به آمریکا بدبینیم(زیااااااد گفتند. حتما شنیدید!)

 

یاحق...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فاطمه سادات