وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۳ مطلب با موضوع «پاتوق اوجی ها» ثبت شده است

نویسنده عزیز، چرا نمینویسی!؟

سلام رفقای خوب ِاوجی.
راستش وقتی این وبلاگ را زدم توقع داشتم که هرروز بروز شود و البته احساس میکنم با اشتیاقی که از شما برای نوشتن دیده بودم توقع پر بیراهی هم نبود. اما این اتفاق نیفتاد و همین باعث شد که بنده دست به قلم بشوم و از دوستان دلایلشان را بصورت غیرحضوری! بپرسم و به فراخور جواب ها، توجیهشان کنم!(این پرسش و پاسخ کاملا ذهنی انجام می شود. چون پوستم کنده میشود بخواهم باهر 16 نویسنده گرامی وبلاگ مصاحبه ای مبسوط در این زمینه داشته باشم!)
 اولین پاسخی که در جواب این سوال ( نویسنده عزیز، چرا نمینویسی!؟) به ذهنم رسید این بود که:
"کار دارم و نمی رسم."
شاید اولین چیزی که باعث می شود تو اینطور فکر کنی، محیط بیان است. شاید تو همین که پنل اوج را دیدی..فکر کردی نمیتوانی ارتباط برقرار کنی یا برای یادگرفتنش، باید خیلی وقت بگذاری... 
ولی نه رفیق ِمن! احتمالا نسبت به برچسب های زرد بی توجه بودی...
خواندن برچسبهای زرد نهایتا 10 دقیقه و اگر برچسب زرد را خوانده باشی، گذاشتن پست و طبقه بندی موضوعی و انتخاب ِکلیدواژه و ویراست فنی و ذخیره هم، نهااااایتا بدون تایپ 10 دقیقه طول میکشد!یعنی دو تا 20 دقیقه  در ماه!
حالا شاید بگویی: 
"نوشتن در اولویتم نیست..."
دوست ِمن! می شود بپرسم اولویتت چیست؟؟! اگر تو دنبال کار فرهنگی هستی (که درخواستت برای نوشتن توی وب به این معناست) یکی از مهم ترین ابزارت_نوشتن_است. بخصوص که موضوعات وبلاگ اصلا محدود نیست و تو می توانی در هرررررر زمینه ای که دلت بخواهد بنویسی. مثلا در راستای دغدغه هایی ک در اولویتت است...
حالا شاید بگویی: 
"نوشتن برایم سخت است..."
باور کن که_فقط فکر میکنی_
من دیده ام. خیلی از شما، خوب حرف میزنید.
خب!
می توانید احساس کنید در جلسه اید و دارید راجع به محتوای یک کتاب یا یکی از خاطراتتان یا توافق لوزان مثلا! با یکی صحبت میکنید... بعد همانطور که حرف میزنید بنویسید. بعد سعی کنید نوشته ی تان را کتابی کنید (مثلا فعل هایش را کتابی کنید... اون را بکنبد آن، جمله بندی هارا درست کنید و ...)این می شود یک متن خوب!
بخصوص که نه موضوعات وبلاگ ما محدود است و نه قالب ِنوشته ها...
قالب محدود نیست یعنی: شما میتوانید احساسی بنویسید، طنز بنویسید، خاطره بنویسید، خلاصه ی یک پاراگراف را بنویسید یا شرحش را یا اصلا فقط نظرتان را راجع به آن...حتی غزل و مهسا و یاسمن خانوم می توانند ترجمه هایشان را در وب بگذارند. مثلا بخشی از همین نمایشنامه های شکسپیر که بنظر می آید پر ازجملات قسار باشد، که خیلی هم قالب نویی است!
و موضوعات هم _همانطور که گفتم_ محدود نیست. یعنی شما میتوانید نکته خانه داری بنویسید، راجع به رشته  و مذهب و مسائل اجتماعی و سیاست و هنر و حجاب و خاطره و نقد یک فکر یا نکته روانشناسی یا هرچیزی که دوست دارید!
خلاصه این که من نمیتوانم بنویسم هم اصلا دلیل مناسبی نیست!
شاید هم بگویید: 
"چیزی به ذهنم نمی رسد!" 
که آنوقت من وااااقعا تعجب میکنم!
شما در روز چقدر فکر میکنید؟ به چند موضوع فکر میکنید؟؟ چقدر به مسائل ِسیاسی و اقتصادی و خانوادگی و مذهبی فکر میکنید؟؟ چقدر تجربه های مختلف از سفر ها  و ارتباط هایتان با آدمها و "بچه" ها دارید؟!!
وقتی آلبوم عکستان را باز مکنید، چه خاطره هایی به ذهنتان می رسد؟
خب برای خودتان راجع به اینها صحبت کنید! ضبط کنید یا بصورت محاوره بنویسید و بعد کتابی کنید!
یکی دیگر از جوابها هم میتواند این باشد که:
"اینترنت ندارم!"
خب خواهر من! اگر اینترنت نداری پس چرا گفتی من عضوت کنم!؟؟؟
شاید هم بگویی: 
"دست از سر کچلم بردار سردبیر محترم!" که درآنصورت بنده اول اصرار میکنم و اگر دیدم راهی نیست، خواهم گفت بروی چشم!و همان لحظه اسمتان را از لیست نویسندگان حذف خواهم کرد!
و ممکن است خیلی جوابهای دیگر بدهید که من فعلا به ذهنم نمی رسد!
ولی
از شما درخواست میکنم به ترتیب بروز کردن وبلاگ در روز مشخصتان، پایبند باشید. چون این یک قانون است و به قانون فارغ از توجیه شدن یا نشدن باید عمل کرد!
خلاصه که از اول مرداد منتظر متن های نمیگویم زیبا، (چون بنای ما بر زشت نوشتن است!) ولی مفید و پرو پیمانتان هستم!
من و نسترن از 28تیر تا 9 شهریور نیستیم و "فاطمه.م" و "حدیث" بجای ما مینویسند... به خاطر این سه جلسه غیبت که اتفاق خواهد افتاد، ما را ببخشید و ان شاءالله که با خودتان نگویید این سردبیر  و فرمانده ما که اینهمه نطق غرا میکنند یکی باید خودشان را سوال جواب غیرحضوری بکند!
به نظراتتان هم جواب بدهید، این خیلی زشت است که من باید به همه نظرها را جواب بدهم!
از دستم دلگیر نشوید ها...
به همه شما علاقه مندم رفقای گل ِاوجی!
یاحق
عیدتان هم مبارک!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات

پاتوق اوجی ها 1

سلام دوستای عزیز اوجی ی ی ی
گاهی وقتا حسودی هم چیز بدی نیست و الان این حس حسودی من به دوستان خوش ذوق و خوش سلیقه و خوش فکر و...  هست که روی کاغذ!(البته می دونیم کاغذ که نیست روی صفحه کیبورد کامپیوتره) می لغزه و به کلمه تبدیل میشه. 

می پرسی حسودی به چه؟؟؟ حسودی به وقتی که گذاشتید برای وبلاگ و متن نوشتید.
حسودی همیشه چیز بدی نیست؛ نمونه روشنش حال روز الان من که اگه حسودیم نشده بود به نوشته هاتون دستم به کیبورد نمی رفت.
پ.ن: بابا حواسم هست به این میگن غبطه خوردن نه حسودی. هر چی اسمش هست باشه مهم اینه که منو ترغیب کرد به نوشتن..

متن از من نیست دوستان از زهرا شادکام هست.(معرفی برای بچه های اوجی!)
مسئول فرهنگی بسیج دانشگاه یزد(معرفی برای دوستای عزیز غیراوجی!!)
ان شاءالله البته قراره بیشتر بنویسند.. 
حالا کی؟ الله اعلم!!
:)
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه سادات

چند کلمه خودمانی با رفقای اوجی!

رضوان،زاهده، نوشین، سمانه، سعیده، فاطمه، بهناز، فرزانه، الهه، بهاره و مریم

سلام!

چون حرف زیاد است مجال برای مقدمه نیست. پس بی مقدمه می روم سر اصل مطلب!

اول که خواستیم نشریه را دخترانه کنیم همه احساس کردیم که شروع سختی خواهد بود بخصوص که تازه کار هم بودیم..

اما بعد از سه شماره بیشتر فهمیدیم که چه کار کنیم و چقدر بیشتر عیبها خودشان را بهمان نشان دادند.

شروع کردیم و حالا در فاصله فقط سه شماره تا شروع، کلی راه رفته ایم. یادتان هست آن روزی که داشتیم خوش قلمی و خوش طراحی ای! یِ یک نشریه و خوش فکری بچه هایش را می ستاییدیم! سمانه گفت بچه های نشریه "فلان" 7 سال مرتب جلسه داشتند و حالا نشریه شان این شده.. این دلیل بزرگی نیست برای موفق بودنمان تنها در سه شماره بعد از شروع...؟؟ یادتان هست که دورهم می نشستیم و نمی دانستیم از کجا شروع کنیم بعد من یک چیزی میگفتم نوشین می گفت و سعیده و سمانه بعد مطلب ها همینجوری جمع میشد..!

یادتان هست اولین مطلب هایی که نوشتیم و نشریه را هم باکلی سرور و خوشحالی و اعتماد به نفس چاپ کردیم بعد گلنوش یک جلسه آمد همه مان راشست! آویزان شدیم و ناامید...

یادتان هست دوباره شروع کردیم .. یادتان هست از آن به بعد همه اش دلمان می خواست گلنوش بیاید ببندتمان بر باد انتقاد...؟؟

یادتان هست درس داشتیم امتحان داشتیم کار داشتیم و بدبختی اینکه همه فنی بودیم. ولی خودمان را ملزم می دانستیم توی جلسات شرکت کنیم.. یادتان هست باهم بودن هایمان را و سختی کشیدن هایمان را..و اعصاب خوردی هایمان را و داد زدن های مرا؟!

یادتان هست سختی هایی را که باهم کشیدیم. رضوان یادت می آید آن یک روز و نصفی ای که مجبور شدی یک شماره کامل را طراحی کنی و تازه من هنوز هم گیر می دادم که اینجایش این طوری است و می خواستی بزنی له و لورده ام کنی؟!

یادت هست هفته آخر را چقدر پای این لپ تاپ تو حرص خوردیم و چند بار چک کردیم.. یادت هست آخرش می گفتی:"فاطمه ول کن دیگه برو"!

راست می گفتی میفهمیدم که تک طراحِ خوش سلیقه من دارد حوصله اش سر می رود. ولی چکار می کردم خواهر. نشریه "اوج" است دیگر.. باید تک باشد!

یادتان هست مجبور شدیم وسط آنهمه کارو درس و مشغله سرچ کنیم، کتاب بخوانیم، فکرکنیم راجع به چیزهایی که شاید آن لحظه خیلی هم به نظرمان مهم نمی آمد؟؟

فرزانه یادت هست اولین باری که نوشتی.. یادت هست چقدر همه خوشمان آمد از متنت

یادت هست وبلاگ ِ"تو فقط لیلی باش را"؟؟

خوبی اش می دانی کجاست

اینجا که

وقتی مجبور باشی در مورد جنس خودت بنویسی اولین چیزی که روی ترازو گذاشته می شود خودِ خودِ تویی!

نوشین!

آنوقت که راجع به نامرتب بودن دخترها نوشتی خداوکیلی اولین دختری که توی ذهنت آمد، کی بود!؟!

فرزانه آنوقت که راجع به حوصله به خرج دادن آن خانوم نوشتی اول از خودت نپرسیدی که آیا من می توانم در زندگی آینده ام اینهمه حوصله داشته باشم یانه...

من وقتی از رفتار های حضرت زینب(س) در صحنه کربلا می نوشتم (از پرستاری هایشان از مهربانی هایشان و مادری هایشان و در عین حال از برندگی و قاطعیتشان) باخودم فکر میکردم که آیا من هم می توانم _خیلی نازل تر و خیلی کوچکتر_ در عرصه های سخت زندگی، هم مادر باشم، هم منبع آرامش و محبت و  هم محکم در مقابل مشکلاتم بایستم؟؟ آیا من می توانم در آینده یک بانوی زینبی باشم؟؟

بچه ها

این فکر ها را باید آنقدر توی سرمان پرورش بدهیم و بزرگش کنیم که بتوانیم به بقیه هم منتقلش کنیم

که بتوانیم تصویر یک بانو را از "یک دختر بزک کرده نازک نارنجی نامرتب که موفقیت را فقط در لیسانس گرفتن و کار کردن می داند به یک بانوی محکم مهربان مرتب معتقد باحیا "تغییر دهیم

ما باید زیاد بخوانیم بچه ها .. و البته زیاد فکر کنیم...

ممنونم که اینها را خواندید!

خاطرات ناب و خاص و خوبی بود که کمتر دانشجوی دختری تجربه اش کرده. شاید هم هیچ دانشجوی دختری تجربه اش نکرده! چون اوج، تا آنجا که من می دانم اولین نشریه دخترانه توی کل دانشگاه هایی است که من می شناسم.

(آمدم بگویم ایران. باخودم گفتم سمانه ایراد می گیرد!)

جلسه آخر بهتان گفتم که قرار است توی یک وبلاگی بنویسیم. آنجا همین جاست! دوستش دارید؟؟! ( یادم هم مانده که گفتم جایزه هرکسی که بنویسد یک نقاشی است زیر متنش)

بنویسیم تا بهانه ای بشود که این سه ماه بیشتر روی اوج (روی خودمان) فکر کنیم و لااقل فراموشش نکنیم...

از هردری از خاطره هایمان، از بی کاری های تابستان.. از کارآموزی، از خانه داری و آشپزی و

کل کل کردن ها و اعصاب خوردی ها و درد دل ها و چمیدانم یک کتابی که خواندید یک عکس قشنگی که دیدید.. یک دختر بچه بازیگوش ِ شلوغ یک خانم موفق، یک مادر پرکار مهربان.. یک خانواده خوب

یک نکته روانشناسی، حدیث ، آیه قرآن

از هرچیزی که عشقتان می کشد! فقط بنویسید!

آنوقت که من عضوتان کردم و نوشتید، میفهمید که آدم چقدر دلش می خواهد برای مطلب هایش نظر بگذارند!

پس یادتان نرود برایم نظر بگذارید!

به شما علاقه مندم!
رفقای گلِ اوجی

:)


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات