وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۴ مطلب با موضوع «دل ِمردم» ثبت شده است

من متوجه نبودم...

کنار پیاده رو، بغل دست نانوایی منتظر ایستاده بودم .دختر بچه ای زیبا با شیطنت های خاص خودش توجه مرا به خود جلب کرد. پوشش چندان مناسبی نداشت و البته سن و سالی!!!
نگاهی به صف نانوایی انداختم تا ببینم چقدر مانده به پایان انتظار،  که نگاه های نامناسب پسر جوانی به پاهای این دختر بچه رشته افکارم را پاره کرد و صحنه هایی از فیلم  هیس را بیادم آورد.
از نانوایی که آمدیم بیرون سریع هرآنچه را که دیده بودم گفتم.پرسید همین دختر بچه جلویی پوشش مناسبی دارد؟؟ و با لحنی تعجب آمیز پاسخ دادم همین دختر بچه بود. مادری آرام و باوقار و محجبه داشت. شک و تردید گفتن یا نگفتن وجودم را گرفته بود.
-عصبانی میشود و داد و بیداد راه می اندازد.
-محترمانه می گوید به شما چه؟
-اصلا چگونه به او بگویم ؟ با کدام کلمات ؟
-...
سر کوچه رسیده بودیم و راهمان جدا می شد. گفت برو و خیلی راحت و محترمانه به او بگو. بسم الله الرحمن الرحیم چند قدمی برداشتم و صدا زدم خانم خانم  ببخشید... سرش را برگرداند و ایستاد. می توانم چند لحظه وقتتان را بگیرم؟ البته بدون حضور دخترتان.تعجب کرد اما پذیرفت...با کلی ببخشید عذر می خواهم ، دختر شما مثل خواهر من. گفتم آنچه باید را ... مادر با اندوهی تأمل برانگیز پاسخم داد شما درست می گویید من متوجه نبودم...


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زهرا

آب هست ولی کم است...

یا رب نظر تو برنگردد...

دیروز نزدیک های 3 بعد از ظهر به قصد زیارت بزرگواری از منزل زدم بیرون. از آنجا که ظهر تابستان بود؛ اصلا تحمل نشستن در اتوبوس های صد و اندی ساله ی شهرداری را نداشتم. یک راست رفتم سر ایستگاه تاکسی.

قطار زرد رنگشان در آن گرمای ظهر درانتظار مسافر بود و نان حلال.

نشستم و متتظر بودم جناب راننده بیاییند؛ و راه بیفتیم که دیدم راننده تاکسی جلویی درب صندوق عقب ماشین را باز کردند؛ و بطری آبی را بیرون آوردند. اول فکر کردم میخواهند آبی به سر و صورت بزنند؛ اما وقتی دقت کردم متوجه شدم سر بطری نی کوتاهی وصل کردند که آب کم بیرون بریزد و شروع کردند به شستن ماشین!

با نصف بطری آب و یک عدد لنگ! تقریبا کل ماشین راشستند!

لذت بردم از این همه توجه! هم به مصرف آب و هم احترام به مسافران

با خودم گفتم چقدر بعضی ها باسلیقه اند کاش جزوشان بودم!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوشین

شنبه های تلخ

 

برایم شنبه ها تلخ است

    تلخ تر از زقوم جهنم ...

صبح های شنبه که میشود غم بزرگی سینه ام را پر میکند . شنبه ها باید زیبا باشند چون آغار یک هفته جدید است ، چون امید را تازه میکند تا جبران کنیم هفته گذشته را . صبح شنبه باید خدا را شکر کرد که با تمام اشتباهاتمان فرصتی دیگر در اختیارمان گذاشته است تا زندگی کنیم تا باشیم و جبران کنیم .  در کنار همه ی اینها شنبه ها برایم تلخ است . شنبه تلنگر بزرگی است از طرف خدا برای تک تک مان .

میدانی شنبه چه معنا دارد ؟! شنبه یعنی پایان یک جمعه دیگر ! یک جمعه دیگر گذشت و او را ندیدیم ؛ صدای " انا المهدی " اش را نشنیدیم ؛ از رویش محروم شدیم . خدا خیلی ظریفانه اثبات میکند بی لیاقتیمان را ! شنبه یعنی بی لیاقتی ما از دیدار روی یار ؛یعنی هنوز گنه کاریم ؛ هنوز مرد نشده ایم برای یاری اش ...

شنبه ها میگویند یک بار دیگر غروب جمعه تمام شد ولی صدای قدمش را نشنیدیم . صبح شنبه ها از غروب جمعه ها هم برایم دلگیرتر است . چرا که غروب جمعه که تمام شود هنوز چند ساعت دیگر دلخوشم به آمدنش ، مدام با خود میگویم هنوز جمعه تمام نشده هنوز فرصت است ؛ این جمعه حتما می آید . اما شنبه که میشود ؛ یعنی پایان یک هفته انتظار به پاییز ختم شد ...

هر روز هفته ، از صبح تا شب به انتظار ظهورش نفس میکشم . یکشنبه که تمام میشود میگویم دوشنبه هست ، سه شنبه هست ، چهارشنبه . پنج شنبه و جمعه ...

تک تک لحظه های روز جمعه را به امید شنیدن صدای زیبایش سپری میکنم ؛ گوشه ای نمی نشینم برای دیدنش ! تلاش میکنم تا شرمنده اش نباشم ... شب جمعه را با غم بسیار سر به بالین میگذام و بازهم صبح شنبه ...

بیایید روزهای زندگی مان را با معنا سپری کنیم . هر ثانیه روزهایمان حرفی برای گفتن دارند که ژرفای آن یعنی" مهدی ( عج ) " یعنی " فریدی " که چشم انتظار ماست ! یعنی " شریدی " که هنوز هم دعای گوی ما شیعیان گنه کار است .

خدایا

این هفته را هم به پایان میرسانم تنها با این امید که صبح شنبه ها با لبخند مولایم بیدار شوم ...

الهی

عاجزانه درخواست میکنم شنبه هایم شیرین شوند ؛ به شیرینی شراب طهور بهشتی ...

 

فرید : تنها / شرید : کنار گذاشته شده . از القاب حضرت مهدی ( عج )


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه.م

فریادهای بی صدا ...

مولای من ؛ مهدی جان

نمیدانم این شب ها کدامین چاه میزبان اشک های توست

  ولی خوب میدانم که اگر سرت را بیالا بیاوری ، زمین طاقت نخواهد آورد و میبلعد ما بشر بی لیاقت را ...

بس است دیگر !

دیگر بس است آرام گریستن

امشب سرت را بالا بگیر و فریاد بزن ؛ بگذار کرات و موجوداتش بفهمند  خون دل خوردنت را ، ما زمینیان که غرق در گناهانمان

نمیشنویم صدایت را ، شاید آنان بشنوند

فریاد بزن که آرام بودنت ما را به چاه سیاه فراموش کردنت سپرده ...

راستی امشب بر کدام مصیبت اشک میریزی ؟؟

 بر فرق شکافته علی (ع) و یتیمی اولادش یا بر یتیمی کودکان فلسطینی و یمنی ؟

بر ما شیعیان غرق در غفلت یا بر خودت غرق در تنهایی ؟

          شاید هم بر صبر خدا ...

خدایا

به حق این شبهای عزیز ، گوشهایمان را برای شنیدن صدای زیبایش لایق بگردان ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه.م