وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

یک دل ِپُر...

گفت: حتما می آیم. منتظر باش

منتظر پای دیوار

جیب هایم پر از آه و ای کاش

باز هم بی خداحافظی رفت

مثل هربار

کوچه و خلوت و باد

کاسه اشکم از دستم افتاد

یک دل ِپر

زیر باران ِشُر شُر

یک نفر رد شد و گفت:

باد ها بی خداحافظی می روند

ابرها هم همینطور...

عرفان نظر آهاری

چای با طعم خدا

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فاطمه سادات

وقتی مختان تاب داشته باشد...

وقتی مختان تاب داشته باشد یک وبلاگ را سه بار در روز آپ می کنید!

آن هم دو شب مانده به امتحان آنهم وبلاگ پرمخاطبی مثل این را!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
فاطمه سادات

این شبها...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات

ماهواره

میگم ما فقط از وقتی شبکه نسیم داریم همش احساس میکنیم ماهواره داریم یا شمام این طوری هستین؟



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سمانه

چند کلمه خودمانی با رفقای اوجی!

رضوان،زاهده، نوشین، سمانه، سعیده، فاطمه، بهناز، فرزانه، الهه، بهاره و مریم

سلام!

چون حرف زیاد است مجال برای مقدمه نیست. پس بی مقدمه می روم سر اصل مطلب!

اول که خواستیم نشریه را دخترانه کنیم همه احساس کردیم که شروع سختی خواهد بود بخصوص که تازه کار هم بودیم..

اما بعد از سه شماره بیشتر فهمیدیم که چه کار کنیم و چقدر بیشتر عیبها خودشان را بهمان نشان دادند.

شروع کردیم و حالا در فاصله فقط سه شماره تا شروع، کلی راه رفته ایم. یادتان هست آن روزی که داشتیم خوش قلمی و خوش طراحی ای! یِ یک نشریه و خوش فکری بچه هایش را می ستاییدیم! سمانه گفت بچه های نشریه "فلان" 7 سال مرتب جلسه داشتند و حالا نشریه شان این شده.. این دلیل بزرگی نیست برای موفق بودنمان تنها در سه شماره بعد از شروع...؟؟ یادتان هست که دورهم می نشستیم و نمی دانستیم از کجا شروع کنیم بعد من یک چیزی میگفتم نوشین می گفت و سعیده و سمانه بعد مطلب ها همینجوری جمع میشد..!

یادتان هست اولین مطلب هایی که نوشتیم و نشریه را هم باکلی سرور و خوشحالی و اعتماد به نفس چاپ کردیم بعد گلنوش یک جلسه آمد همه مان راشست! آویزان شدیم و ناامید...

یادتان هست دوباره شروع کردیم .. یادتان هست از آن به بعد همه اش دلمان می خواست گلنوش بیاید ببندتمان بر باد انتقاد...؟؟

یادتان هست درس داشتیم امتحان داشتیم کار داشتیم و بدبختی اینکه همه فنی بودیم. ولی خودمان را ملزم می دانستیم توی جلسات شرکت کنیم.. یادتان هست باهم بودن هایمان را و سختی کشیدن هایمان را..و اعصاب خوردی هایمان را و داد زدن های مرا؟!

یادتان هست سختی هایی را که باهم کشیدیم. رضوان یادت می آید آن یک روز و نصفی ای که مجبور شدی یک شماره کامل را طراحی کنی و تازه من هنوز هم گیر می دادم که اینجایش این طوری است و می خواستی بزنی له و لورده ام کنی؟!

یادت هست هفته آخر را چقدر پای این لپ تاپ تو حرص خوردیم و چند بار چک کردیم.. یادت هست آخرش می گفتی:"فاطمه ول کن دیگه برو"!

راست می گفتی میفهمیدم که تک طراحِ خوش سلیقه من دارد حوصله اش سر می رود. ولی چکار می کردم خواهر. نشریه "اوج" است دیگر.. باید تک باشد!

یادتان هست مجبور شدیم وسط آنهمه کارو درس و مشغله سرچ کنیم، کتاب بخوانیم، فکرکنیم راجع به چیزهایی که شاید آن لحظه خیلی هم به نظرمان مهم نمی آمد؟؟

فرزانه یادت هست اولین باری که نوشتی.. یادت هست چقدر همه خوشمان آمد از متنت

یادت هست وبلاگ ِ"تو فقط لیلی باش را"؟؟

خوبی اش می دانی کجاست

اینجا که

وقتی مجبور باشی در مورد جنس خودت بنویسی اولین چیزی که روی ترازو گذاشته می شود خودِ خودِ تویی!

نوشین!

آنوقت که راجع به نامرتب بودن دخترها نوشتی خداوکیلی اولین دختری که توی ذهنت آمد، کی بود!؟!

فرزانه آنوقت که راجع به حوصله به خرج دادن آن خانوم نوشتی اول از خودت نپرسیدی که آیا من می توانم در زندگی آینده ام اینهمه حوصله داشته باشم یانه...

من وقتی از رفتار های حضرت زینب(س) در صحنه کربلا می نوشتم (از پرستاری هایشان از مهربانی هایشان و مادری هایشان و در عین حال از برندگی و قاطعیتشان) باخودم فکر میکردم که آیا من هم می توانم _خیلی نازل تر و خیلی کوچکتر_ در عرصه های سخت زندگی، هم مادر باشم، هم منبع آرامش و محبت و  هم محکم در مقابل مشکلاتم بایستم؟؟ آیا من می توانم در آینده یک بانوی زینبی باشم؟؟

بچه ها

این فکر ها را باید آنقدر توی سرمان پرورش بدهیم و بزرگش کنیم که بتوانیم به بقیه هم منتقلش کنیم

که بتوانیم تصویر یک بانو را از "یک دختر بزک کرده نازک نارنجی نامرتب که موفقیت را فقط در لیسانس گرفتن و کار کردن می داند به یک بانوی محکم مهربان مرتب معتقد باحیا "تغییر دهیم

ما باید زیاد بخوانیم بچه ها .. و البته زیاد فکر کنیم...

ممنونم که اینها را خواندید!

خاطرات ناب و خاص و خوبی بود که کمتر دانشجوی دختری تجربه اش کرده. شاید هم هیچ دانشجوی دختری تجربه اش نکرده! چون اوج، تا آنجا که من می دانم اولین نشریه دخترانه توی کل دانشگاه هایی است که من می شناسم.

(آمدم بگویم ایران. باخودم گفتم سمانه ایراد می گیرد!)

جلسه آخر بهتان گفتم که قرار است توی یک وبلاگی بنویسیم. آنجا همین جاست! دوستش دارید؟؟! ( یادم هم مانده که گفتم جایزه هرکسی که بنویسد یک نقاشی است زیر متنش)

بنویسیم تا بهانه ای بشود که این سه ماه بیشتر روی اوج (روی خودمان) فکر کنیم و لااقل فراموشش نکنیم...

از هردری از خاطره هایمان، از بی کاری های تابستان.. از کارآموزی، از خانه داری و آشپزی و

کل کل کردن ها و اعصاب خوردی ها و درد دل ها و چمیدانم یک کتابی که خواندید یک عکس قشنگی که دیدید.. یک دختر بچه بازیگوش ِ شلوغ یک خانم موفق، یک مادر پرکار مهربان.. یک خانواده خوب

یک نکته روانشناسی، حدیث ، آیه قرآن

از هرچیزی که عشقتان می کشد! فقط بنویسید!

آنوقت که من عضوتان کردم و نوشتید، میفهمید که آدم چقدر دلش می خواهد برای مطلب هایش نظر بگذارند!

پس یادتان نرود برایم نظر بگذارید!

به شما علاقه مندم!
رفقای گلِ اوجی

:)


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات

پست اول

سلام

ما 20 تا دانشجوییم که قراره برای خانوما بنویسیم! از هردری که فکرشو بکنید..! بیشتر بچه ها نویسنده نشریه اوج هستند. خیلی خوشحال می شیم اگه به جمع نویسنده های این وبلاگ بپیوندید.

:)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات