وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۱۴ مطلب توسط «فاطمه سادات» ثبت شده است

طرح اللهُ اعلم!

آنچه قبل از طرح در ذهنم پررنگ شده بود مدت زمان 45 روزه اش بود..تقریبا چیز دیگری از طرح نمیدانستم! و خب مسئولان بسیج استان هم _که خدا خیرشان بدهد_ چیز خاصی نمی گفتند. 
درحالیکه طرح ولایت هم نیاز به آمادگی قبلی دارد و هم ارزشش را! 
خلاصه که هیچ چیز دلگرم کننده ای وجود نداشت که من 45 روز از تابستان عزیزم را بعد از پاس کردن و نکردن یک سری درس چغلِ نا خَش بگذارم روی "طرح ِ الله اعلم"!
ولی من رفتم "طرح ِولایت"...
 می گذرم از داستان رفتنم ... و سعی میکن بپردازم به چیز های مفید تر، مثل محتوای طرح و آثارش روی یک دانشجوی طرح ولایتی..
ما در این 45 روز سه دوره گذراندیم.. در هر دوره دو کتاب تدریس میشد و درسهای هردوره پیش نیاز درسهای دوره بعد بود.
در طرح به ما 6 کتاب آموزش میدادند که به ترتیب می نویسم:
معرفت شناسی، خدا شناسی، انسان شناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سیاست
همه چیز از اینجا شروع میشود.. 

"آیا معرفت یقینی وجود دارد یانه"

یعنی چه؟؟
الان برای شما می گویم

به طرف میگویید حجاب داشته باش! می گوید حجاب چون نظر شماست بسیار محترم است ولی من عقیده دیگری دارم.. یکی سوالی میپرسد، شبهه ای مطرح میکند، دوساعت _تازه آنهم اگرجواب داشته باشی_ برایش توضیح میدهی، در می آید میگوید این نظر شماست! یعنی اسایا منی ک سوال میپرسم، تنها و تنها قصد گرفتن حالت را دارم چون آخرش خواهم گفت این نظر تو است! خیلی از متفکران ِ دیگر نظر دیگری دارند. اصلا درست و غلطی وجود ندارد. فقط مجموعه ای از نظرات وجود دارد. اصلا بقیه را ول کن. ما چرا کله مان را چونان کبک فرو کرده ایم در این تعالیم! و میگوییم این است ولاغیر! میدانی چند مکتب در جهان وجود دارد?? میدانی چند راه برای سعادت پیشنهاد شده؟؟ میدانی که بیشتر آن مکتب ها ب بیشتر سوالاتی ک برای ما پیش می آید جواب میدهند و اتفاقا قانعت هم میکنند؟؟ خب پس تو چرا این مسیر را انتخاب کردی?! 
تو چرا میگویی قطع به یقین عقیده من درست است و هیچ خللی درآن راه ندارد؟؟ _نخیر_ تو فقط یک متعصب سر دربرف فرو کرده ای!
 
بعله بعله! اتفاقا اوایل طرح دقیقا همین چیز ها را روزی چند بار با همین لحنی که من گفتم برای شما تکرار می کنند که خوب ِ خوب به پوچی و نهلیسمی مبتلا شوید!
 
وبعد یک سری استاد که در موسسه امام خمینی زیر نظر آیت الله مصباح کار ِعلمی میکنند و همه یک دکترای دانشگاهی(و چه بسا چند!) و سطح بالای حوزوی دارند برای شما این مسایل را کاملا فلسفی و استدلالی باز میکنند. در این کلاسها مطرح کردن هرشبهه ای مجاز است. حتی زیر سوال بردن وجود خدا...و اصلا نصف کلاس استاد فقط دارد زیر سوال میبرد و خون یک مشت بچه بسیجی را که مثل پف فیل در ظرف روغن داغ بالا پایین می پرند به جوش می آورد!
 
اواسط طرح به چیزهای زیادی فکر میکنی یا بهتر است بگویم اندیشه های باطل زیادی ذهنت را بی خودی درگیر میکند... که آیا ارزش داشت 45 روز از تابستانم را دستی دستی بدهم بروم روش استدلال یاد بگیرم!؟ من اصلا چه کار دارم به این کارها... حالا آیا تفکرات من هیچ تغییری کرده است؟؟ اصلا فرض کنیم یک نفر به سیاست اسلامی شبهه ای وارد کرد، من می توانم از معرفت شناسی تا فلسفه سیاست را برایش توضیح بدهم؟؟(چون مطالب کاااملا بهم پیوسته است)
تازه اگر یادم مانده باشد و... 
اصلا آیا اولیت من این بود؟؟ آیا بهتر نبود بروم بنیه ی تشکیلاتی ام را تقویت کنم یا بیشتر راجع به زن بخوانم یا بیشتر کتابهای ادبی بخوانم یا اگر خیلی درسخوانم به درسم بپردازم یا استراحت کنم یا... 

اما همه ی این چیز ها باطل است. یا بهتر بگویم زور شیطان است برای منحرف کردن ذهن تو ...
طرح که فقط این تاثیرات را ندارد... خب بدیهی است که نمی توانی به یک انسان شبهه پراکن! از اول معرفت شناسی تا آخر فلسفه سیاست را توضیح بدهی!
 
فایده این درسها و خیلی بیشتر، این فضا، روی ذهن خود توست...
برکتش را آن روزها سخت حس میکنی...

طرح ذهن تو را خانه تکانی میکند...
به ذهن تو اندیشیدن یا بهتر بگویم استدلالی و دقیق و با در نظر گرفتن همه جوانب اندیشیدن را آموزش میدهد. 
بگذریم از روح معنوی عمیق ِطرح، که 20 سال است در وجود یک عده دانشجوی دغدغه مند دمیده شده...
و بگذریم از اثرات فوق العاده طرح که من بعد از ازدواجم، در زندگی مشترک باهمسرم _بوضوح_ احساس میکنم...

اگرچه بسیج همیشه برای من مقدس و عزیز بوده و از تمام سفر هایی که رفتم و فعالیت هایی که در آن انجام دادم چیزهای زیادی آموخته ام...
اما طرح، 
          زیبا ترین هدیه بسیج به من بود...

از جمله های طرح ولایتی

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات

عاشورای متفاوت من

همیشه معتقد بودم بهتر است ایام محرم به مجالس سخنرانی برویم و حتی توی روز عاشورا هم خیلی به نخل برداری یا سینه زنی یا بقیه مراسم نمادین اهمیتی نمی دادم.
همسرم زیاد از عاشورای زارچ تعریف می کرد و اصرار داشت که برویم. با اینکه خیلی موافق نبودم قبول کردم.
من _ بی تعارف _ خیلی دید ِ مثبتی به اینجور مراسم ها نداشتم...
در ذهنم بود که برنامه ها به این ترتیب باشد:
_تئاتری که بیشتر نمادین است تا ایجاد کننده ی فضایی معنوی.
_مراسم نقل برداری که یک عده خانم و آقا به دنبال یک اشک مانند بزرگ چوبین می دوند (از این فضا که اصلا تصور خوبی نداشتم(واقعا بخاطر یک چنین تصوری درمورد تابوت نمادین حضرت ثارلله علیه السلام شرمنده ام... ))
_چند کامیون که رویش شیر است و ...
_احتمالا خیلی ها هم می آیند تفریح!
_نماز ظهر عاشورا هم اصلا بعید نیست که پشت گوش انداخته شود...
این فکر ها توی سرم بوجود آمده بود و مرتب در ذهنم پرورش میافت...
تا اینکه
با همسرم رفتیم زارچ 
ما به نماز ظهر عاشورای حسینیه بزرگ ِ زارچ نرسیدیم...
اما
تمام برنامه ها به دلم نشست. هیچکدام نمایشی و ظاهری نبود. خیلی ها آنجا منقلب شدند بخصوص وقتی نخل برداری شروع شد.
در هیئت ها شعر هایی بسیار زیبا و قدیمی از عاشورا خوانده شد و اگرچه نظم سینه زدن برایشان مهم بود اما با سوز ِ دل سینه می زدند و می خواندند و گواهش این بود که اشک پای چشم ِ خیلی ها نشسته بود...
چندین کامیون تمام صحنه ها را از ورود مسلم به کوفه تا شهادت ایشان، ورود امام حسین (علیه السلام) تا نهر علقمه و حضرت عباس تا اتمام حادثه عاشورا و اسارت و دیر راهب و ... خیلی ساده به نمایش درآورده بودند. گریم ها و لباس ها مصنوعی بود، بازی ِبازیگر ها مصنوعی تر بااینحال خیلی از صحنه هایش آن لحظه ها را تداعی و دل ها را منقلب می کرد.
سوزاندن خیمه ها هم قلب ِ خیلی ها را آتش زد...
تخل برداری و روضه ای که پای نخل خوانده شد که دیگر هیچ.
چند بار با خودم گفتم که من چقدر تصور اشتباهی داشتم...
مردم پای نخل می دویدند و گریه می کردند و بر سر می زدند. فضا بشدت حزن آلود شده بود.
البته حتما بخش مهمی از این اتفاق های خوب مربوط میشود به پاکی دل ِ مردم زارچ...
الحمدلله که توفیق پیدا کردم و رفتم و امیدوارم سال بعد هم خدا این توفیق را به من بدهد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه سادات

عجب بویی..!

عجب بویی می آید از این وبلاگ... 
هی عطسه ام می گیرد!
تار های عنکبوت را ببین. همه جا را خاک گرفته.
باید آستین هایمان را بالا بزنیم و دوباره شروع کنیم.
خانه ی زیبای ما هنوز برای کهنه شدن و عتیقه شدن جوان است.
این روز ها زیاد حرف دارم برای گفتن، اگرچه فرصت نوشتنم بسیار کم شده است.
دلم می خواهد از نظم بنویسم، از خودباوی، از ازدواج، که هنوز نفهمیدم دقیقا چطور چیزی است! و نمی دانم کی خواهم فهمید..!
در هرصورت زیاد حرف دارم برای گفتن 
میدانم که شما هم همینطور هستید و فقط مشکلتان وقت است و البته اهرمی محکم و فشاردهنده، چونان یک سردبیر ازدواج نکرده!
ما اما شروع می کنیم باهمین امکانات کم!
اوج نیاز دارد به یک تکان اساسی... خودتان را جمع و جور کنید رفقای قدیمی!
یاعلی
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات

اصلا جهان یعنی فاطمه به توان بی نهایت


فریاد شیر خدا(ع) بغض شد و در گلو شکست...پس از شما دیگر دل محرمی نخواهد بود که گوش شود برای لمس عاشقانه های علی(ع)...پس ازشما بغض علی(ع) مروارید شد و به آب، حیات دوباره بخشید تا از عمق چاه خروشید و باران شد و بارید دربهاری که جهان غصه دار مظلومیت شماست...مظلومیتی که در رگ های تاریخ تا ابد جاریست...شما بلندترین قصه ی عشقید در کوتاه ترین سخن آفریدگار...بیراه نیست اگر ادعا کنم که شما آغاز و پایان کتاب عشقید که در کمال طبیعی سرشت  رحمت للعالمین بر قلب نازنینشان نازل شد...نقطه ی باءبسم الله علی(ع) است و کیست که تردید کند در اینکه شما یک روحید در دو پیکر...نقطه باء بسم الله یعنی سرآغاز تمام حرف های خوب از ازل تا به انتهای آفرینش...و کیست که جسارت تردید داشته باشد در اینکه مردترین مرد هستی قرآن ناطق است و از آن جهت شما آغاز و پایان قرآنید...و خداوند شما را کوثر نامید...چه انتخاب شایسته ای...صدق الله العلی العظیم...اصلا بهشت از عطر وجود شما بهشت می شود همانگونه که بهانه خلقت شمایید...بهشتی که می گویند زیر پای مادران است از ان جهت که به قدوم مبارک شما متبرک می شود بهشت است...ای دردانه نگین آفرینش، اگر کتاب تاریخ تا به امروز ورق می خورد از یمن وجود شماست وگرنه بغض زمین از گریه های دختران زنده به گور شده در همان سال ها می ترکید...اگر امروز جهان هستی شکوه تقدس و پاکی زن را به نظاره می نشیند از آن جهت است که شما فاطمه اید و پیامبر(ع) شما را بریده از ناپاکی ها نامید...اصلا عشق با وجود شما معنا یافت آنگاه که پیوند آسمانیتان با پاک ترین مرد خدا رقم خورد...محبت با ذره ذره وجود شما عجین شد که که عاشقانه ترین صحنه ی خلقت در کربلا به خون پاک فرزند شما رنگین شد...شما در ثانیه ثانیه ی زمین تکرار شدید...آن زمان که لیلا جگرگوشه اش را بدرقه ی راه عشق کرد...آن روز که زینب(س) به جهانیان نشان داد که دختر پاکدامن و غیور زهرا(س) است...اصلا جهان یعنی فاطمه(س) به توان بی نهایت...اصلا شما قبل از خودتان هم بودیده اید وقتی فاطمه بنت اسد درد را در خانه خدا تاب می آورد...اما مادر زیبایم زمین تا ابد شعر تو را می خواند...روزی که تمام عالم به حرمت حضور شما سکوت کند و چشم جهانیان به قامت رعنای فرزندت روشن شود آن روز اماممان تمام در های تاریخ را می گشاد تا دیگر دری بسته نباشد برای آنکه ظالمی بزرگترین مظلومیت جهان را رقم بزند...مادرجان باید همان زمان که بغض علی(ع) در گلو شکست قیامت می شد...اما زهرا(س) فرزندی دارد که نامش مهدی(ع) است...صل الله علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده...   

غزل

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه سادات

نویسنده عزیز، چرا نمینویسی!؟

سلام رفقای خوب ِاوجی.
راستش وقتی این وبلاگ را زدم توقع داشتم که هرروز بروز شود و البته احساس میکنم با اشتیاقی که از شما برای نوشتن دیده بودم توقع پر بیراهی هم نبود. اما این اتفاق نیفتاد و همین باعث شد که بنده دست به قلم بشوم و از دوستان دلایلشان را بصورت غیرحضوری! بپرسم و به فراخور جواب ها، توجیهشان کنم!(این پرسش و پاسخ کاملا ذهنی انجام می شود. چون پوستم کنده میشود بخواهم باهر 16 نویسنده گرامی وبلاگ مصاحبه ای مبسوط در این زمینه داشته باشم!)
 اولین پاسخی که در جواب این سوال ( نویسنده عزیز، چرا نمینویسی!؟) به ذهنم رسید این بود که:
"کار دارم و نمی رسم."
شاید اولین چیزی که باعث می شود تو اینطور فکر کنی، محیط بیان است. شاید تو همین که پنل اوج را دیدی..فکر کردی نمیتوانی ارتباط برقرار کنی یا برای یادگرفتنش، باید خیلی وقت بگذاری... 
ولی نه رفیق ِمن! احتمالا نسبت به برچسب های زرد بی توجه بودی...
خواندن برچسبهای زرد نهایتا 10 دقیقه و اگر برچسب زرد را خوانده باشی، گذاشتن پست و طبقه بندی موضوعی و انتخاب ِکلیدواژه و ویراست فنی و ذخیره هم، نهااااایتا بدون تایپ 10 دقیقه طول میکشد!یعنی دو تا 20 دقیقه  در ماه!
حالا شاید بگویی: 
"نوشتن در اولویتم نیست..."
دوست ِمن! می شود بپرسم اولویتت چیست؟؟! اگر تو دنبال کار فرهنگی هستی (که درخواستت برای نوشتن توی وب به این معناست) یکی از مهم ترین ابزارت_نوشتن_است. بخصوص که موضوعات وبلاگ اصلا محدود نیست و تو می توانی در هرررررر زمینه ای که دلت بخواهد بنویسی. مثلا در راستای دغدغه هایی ک در اولویتت است...
حالا شاید بگویی: 
"نوشتن برایم سخت است..."
باور کن که_فقط فکر میکنی_
من دیده ام. خیلی از شما، خوب حرف میزنید.
خب!
می توانید احساس کنید در جلسه اید و دارید راجع به محتوای یک کتاب یا یکی از خاطراتتان یا توافق لوزان مثلا! با یکی صحبت میکنید... بعد همانطور که حرف میزنید بنویسید. بعد سعی کنید نوشته ی تان را کتابی کنید (مثلا فعل هایش را کتابی کنید... اون را بکنبد آن، جمله بندی هارا درست کنید و ...)این می شود یک متن خوب!
بخصوص که نه موضوعات وبلاگ ما محدود است و نه قالب ِنوشته ها...
قالب محدود نیست یعنی: شما میتوانید احساسی بنویسید، طنز بنویسید، خاطره بنویسید، خلاصه ی یک پاراگراف را بنویسید یا شرحش را یا اصلا فقط نظرتان را راجع به آن...حتی غزل و مهسا و یاسمن خانوم می توانند ترجمه هایشان را در وب بگذارند. مثلا بخشی از همین نمایشنامه های شکسپیر که بنظر می آید پر ازجملات قسار باشد، که خیلی هم قالب نویی است!
و موضوعات هم _همانطور که گفتم_ محدود نیست. یعنی شما میتوانید نکته خانه داری بنویسید، راجع به رشته  و مذهب و مسائل اجتماعی و سیاست و هنر و حجاب و خاطره و نقد یک فکر یا نکته روانشناسی یا هرچیزی که دوست دارید!
خلاصه این که من نمیتوانم بنویسم هم اصلا دلیل مناسبی نیست!
شاید هم بگویید: 
"چیزی به ذهنم نمی رسد!" 
که آنوقت من وااااقعا تعجب میکنم!
شما در روز چقدر فکر میکنید؟ به چند موضوع فکر میکنید؟؟ چقدر به مسائل ِسیاسی و اقتصادی و خانوادگی و مذهبی فکر میکنید؟؟ چقدر تجربه های مختلف از سفر ها  و ارتباط هایتان با آدمها و "بچه" ها دارید؟!!
وقتی آلبوم عکستان را باز مکنید، چه خاطره هایی به ذهنتان می رسد؟
خب برای خودتان راجع به اینها صحبت کنید! ضبط کنید یا بصورت محاوره بنویسید و بعد کتابی کنید!
یکی دیگر از جوابها هم میتواند این باشد که:
"اینترنت ندارم!"
خب خواهر من! اگر اینترنت نداری پس چرا گفتی من عضوت کنم!؟؟؟
شاید هم بگویی: 
"دست از سر کچلم بردار سردبیر محترم!" که درآنصورت بنده اول اصرار میکنم و اگر دیدم راهی نیست، خواهم گفت بروی چشم!و همان لحظه اسمتان را از لیست نویسندگان حذف خواهم کرد!
و ممکن است خیلی جوابهای دیگر بدهید که من فعلا به ذهنم نمی رسد!
ولی
از شما درخواست میکنم به ترتیب بروز کردن وبلاگ در روز مشخصتان، پایبند باشید. چون این یک قانون است و به قانون فارغ از توجیه شدن یا نشدن باید عمل کرد!
خلاصه که از اول مرداد منتظر متن های نمیگویم زیبا، (چون بنای ما بر زشت نوشتن است!) ولی مفید و پرو پیمانتان هستم!
من و نسترن از 28تیر تا 9 شهریور نیستیم و "فاطمه.م" و "حدیث" بجای ما مینویسند... به خاطر این سه جلسه غیبت که اتفاق خواهد افتاد، ما را ببخشید و ان شاءالله که با خودتان نگویید این سردبیر  و فرمانده ما که اینهمه نطق غرا میکنند یکی باید خودشان را سوال جواب غیرحضوری بکند!
به نظراتتان هم جواب بدهید، این خیلی زشت است که من باید به همه نظرها را جواب بدهم!
از دستم دلگیر نشوید ها...
به همه شما علاقه مندم رفقای گل ِاوجی!
یاحق
عیدتان هم مبارک!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه سادات

عمل خوب= عاقبت بخیری؟!

خانه همسایمان هفته ای یک بار جلسه است. اما توی ماه مبارک هرروز جلسه دارند و سخنرانی های خانم لطفی آذر را می گذارند. تابحال چند بار تلفنی و حضوری گفتند سه شنبه ها بیا خانه مان و من معمولا وقت نداشتم یا تنبلی می کردم جز چند جلسه، تک و توک آنهم مثلا بین 50_60 تا ترَک ِسوره والعصر رفتم و خب قاعدتا چیز زیادی نمی فهمیدم.. و بظرم غیرمفید می امد...

اوایل ماه رمضان بود که بازهم خانم طحان بزرگواری فرمودند و آمدند خانه ما و بازهم به من و مادرم گفتند که بیایید و حیف است .. و اگر آن سرِ شهر طلا و جواهر مجانی بدهند نمی روید؟؟ کار دارید؟؟ بهانه می آورید؟؟ و خلاصه ما قانع شدیم که برویم.. البته زیاد با خودم می گفتم که حالا آقای پناهیان هستند، اینهمه آدم ِ دیگر که تازه ساده تر هم حرف می زنند.. چرا خانم لطفی آذر؟ ولی رفتم...

امروز روز 22 ماه مبارک است و من احساس می کنم که اگر این حرفها مایه عجب و غرور و تکبر نشود چقدر می تواند به تکامل یک انسان کمک کند... 

برای همین تصمیم گرفتم خلاصه ی یکی از جلسات! را برای شما بنویسم، و هدفم فقط و فقط تشویق و ترغیب شما برای دریافت و گوش دادن به سخنرانی هایشان است...

در روایات داریم که صبر پله حلم است و حلم، پله حکمت 

یعنی آن صبری خوب است که به حلم و بعد به حکمت منتج بشود. گاهی ما صبر می کنیم اما طلبکار می شویم. این دقیقا مثلِ این است که ما یک قابلمه دستمان گرفته باشیم و صبر هایمان را بریزیم داخلش! اگر صبرهایمان حاصل از بینشی غلط باشد باعث می شود مثلا یک خانوم در سن 40 سالگی وسواس فکری پیدا کند، قلبش مالامال خاطره های بد باشد، حقد و حسد بگیرد، احساس کند از اینهمه گذشتی که نسبت به همسر یا فرزندانش داشته خسته است، احساس کند از اینهمه ریخت و پاش محبت خسته است... 

اینها صبر هایی است که به حلم و حکمت منتج نشده است. این انسان ثمره های انسانی عملش را در یافت نکرده.

اگر من ادای بزرگتر از بینشم را در بیاورم، این عدم ِتوازن را دروجودم احساس می کنم. برای اینکه بفهمیم ما جلو تر از بینشمان حرکت می کنیم یا نه باید به گذشت هایی که در زندگی کردیم نگاه کنیم! گذشت یعنی الان هیچ کدورت و طلبکاری ای از آن مسئله به دل ندارم.

این به این معنی نیست که صبر نکنیم، به این معنی است که بینشمان را هم قدم با صبر پیش ببریم تا به حلم و حکمت برسیم.

(معنای بینش بسیار عمیق است و من واقعا در یک پست نمی توانم بیان کنم و این دقیقا چیزی بود که خانم لطفی آذر مدت زمان ِزیادی از این 22 جلسه را روی آن گذاشتند تا بازش کنند و تاحدودی مزه اش را به ما بچشانند. بینش یعنی رابطه خودمان را با دنیا و با خدا بفهمیم، بفهمیم که هر اتفاقی که توی این دنیا می افتد مظهری از پروردگار است. یک آیه ای توی قرآن هست که می گوید تا به انسان خوشی می رسد می گوید از خودم هست و وقتی رحمتی را که به او دادیم از او می گیریم مایوس می شود و کفران می کند. خداوند می خواهد این بینش را نقد کند ما باید در هر اتفاقی که می افتد به پروردگار برسیم باید متوجه بشویم که مثلا این مسئله مظهر لطف خداست یا این مورد پیش آمده مظهر رزاقیت خداست یا این مشکلات مظهر اسماء جلالی خداست فلان محبتها و خوشی ها! مظهر اسماء جمالی خداست. یعنی ما در هر واقعه ای که پیش می آید باید به وحدت وجود برسیم به توحید برسیم. نباید نفس خودمان را وسط قرار بدهیم و براساس اوهام نفس با مسائل زندگی برخورد کنیم .. می دانم که وقتی اینها را می شنوید احساس می کنید بسیار آرمانی و سخت است. ولی واقعا شدنی است و واقعا امکان پذیر است. هدف من از این متن بیشتر این است که شما را برای گوش کردن صحبتهای خانم لطفی آذر تشنه کنم...تا اینکه بخواهم با ذهن کج و معوج و قلم ِناقص خودم این بینش عمیق را به شما بفهمانم...بفهمید که می شود آدم وسط فشار های زندگی احساس گشایش کند.. همانطور که حضرت زینب (سلام الله علیها) احساس کردند و این حاصل عمل کورکورانه نیست، این حاصل یک نوع بینش است که می توانید بین صحبتهای خانم لطفی آذر پیدایش کنید. )

مثلا یک مصداق صبر ِپخته! بعبارتی صبر حکیمانه، صبر حضرت زینب است، که حکمت آن مصائب را تحت جمله "ما رایت الا جمیلا" به ما می فهمانند.

خیلی وقتها ما اصلا بخاطر یک بینش غلط صبر می کنیم. اصلا بنای ما بر خوشحال شدن اشتباه بوده. یک روزنه کوچک ساخته ایم که باید بافشار صبر را از آن کشید بیرون.

حقیقتا وجود ما باید پر از درد باشد، که چرا این ضیق های وجودمان خوب نمی شود

یک مثال دیگر از بینش درست: 

بچه ی اول دبستانی را در نظر بگیرید که کیفی می خرد و لباسی ولوازم تحریری و تا مهر کلی هوای وسایلش را دارد و هرروز بهشان می رسد تا می رود مدرسه. روز اول مدرسه پاک کنش را به دوستش قرض می دهد او هم از وسط نصفش می کند یا چمیدانم جوهر می ریزد روی کیفش(همان اتفاقی که برای کیف خودم افتاد و براستی مرا مغموم کرد!!) یا ماشین رد می شود آب گل می پاشد به لباسش. می توانید تصور بفرمایید آن بچه چقدر ناراحت و دلسرد می شود؟؟ در حالیکه بچه در حقیقت باید بفهمد که هدف از همه ی اینها باسواد شدن است و اگر این را بفهمد البته وسایلش را دوست خواهد داشت ولی در راه یاد گرفتن سواد، نه به خودی ِخود!

ما هم در مواجهه با مصائب باید به هدف وجودمان فکر کنیم 

اصلا این یعنی بینش درست 

یکی از شاگردان برای اینکه اثبات کنند این کار شدنی است می گفتند:

وقتی احساس می کنید قلبتان ضیق شده و مالامال از احساس های بد و صفات بد است، _آنجا_ یعنی شما در مسیر کمالتان به در ِبسته خورده اید. یعنی باید دسته کلیدتان را بیاورید جلو یکی یکی کلید بیندازید تا در را باز کنید. 

کلید ها همان بینش است. یعنی شما فکر کن به هدف خلقتت به اینکه همه چیز مظهر صفات پروردگار است و اصلا پروردگار این بار، اینطور برای تو تجلی کرده و ببین که تو چرا این دید را نداری که "هرچه از دوست رسد نیکوست". ببین اگر آدم کسی را خیلی دوست داشته باشد وقتی خبر بدی را می شنود آن مونسش را صدا می زنند و فقط کافیست یک زنگ بزند تا قلب آدم آرام تر شود، خب خدا همیشه باتوست، از تو به تو نزدیک تر است، چرا این نباید آرامت کند..؟؟ یا مثلا وقتی دوستی از پشت خنجر می زند یا دشمنی دشمنی می کند، _حتی اگر نمی توانی به وحدت وجود برسی و با صفات جمالی و جلالی خدا تطبیق بدهی_ با خودت بگو آیا ارجعیت دارد که طرف خفه شود! یا رذیله های اخلاقی من، که الان همه فکر و ذکرم را گرفته (مثل حقد و کینه و حسد و حرص و خشم و ...) از بین برود؟؟ از خدا بخواه که پاکت کند، ازش تشکر کن که رذایلت را به تو نشان داده.. هدف خلقت خیلی مهم است و خیلی وقتها خیلی چیزهارا حل می کند، اینکه تو به آخرش نگاه کنی...

دفتری که خلاصه ام را تویش نوشته بودم گم شد! 

شاید این یعنی زیادی حرف زدم و بیش از حد ادای آدم های درست و حسابی را در آوردم! 

ولی لطفا به وبلاگ خانم لطفی آذر که البته جزو پیوندهای وبلاگ هم هست بروید و استفاده کنید. چندین سری صحبت دارند نترسید، موضوعی را که احساس می کنید بیشتر نیازدارید انتخاب کنید و گوش!

از ترکیب صحبتهای این بزرگوار با سخنرانی های استاد پناهیان می شود به چیزهای خوبی رسید، که البته اگر به عجب و تکبر ناشی از فهمیدن! منتهی نشود و به خورد وجود آدمیزاد برود! راه را برای به کمال رسیدن باز می کند...

ببخشید اینقدر پرحرفی کردم. امیدوارم مسمرثمر بوده باشد...

یاحق و التماس دعای فراوان


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه سادات

پاتوق اوجی ها 1

سلام دوستای عزیز اوجی ی ی ی
گاهی وقتا حسودی هم چیز بدی نیست و الان این حس حسودی من به دوستان خوش ذوق و خوش سلیقه و خوش فکر و...  هست که روی کاغذ!(البته می دونیم کاغذ که نیست روی صفحه کیبورد کامپیوتره) می لغزه و به کلمه تبدیل میشه. 

می پرسی حسودی به چه؟؟؟ حسودی به وقتی که گذاشتید برای وبلاگ و متن نوشتید.
حسودی همیشه چیز بدی نیست؛ نمونه روشنش حال روز الان من که اگه حسودیم نشده بود به نوشته هاتون دستم به کیبورد نمی رفت.
پ.ن: بابا حواسم هست به این میگن غبطه خوردن نه حسودی. هر چی اسمش هست باشه مهم اینه که منو ترغیب کرد به نوشتن..

متن از من نیست دوستان از زهرا شادکام هست.(معرفی برای بچه های اوجی!)
مسئول فرهنگی بسیج دانشگاه یزد(معرفی برای دوستای عزیز غیراوجی!!)
ان شاءالله البته قراره بیشتر بنویسند.. 
حالا کی؟ الله اعلم!!
:)
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه سادات

لطفا جواب بدهید

یک سوال:
چطور می شود انسان غم داشته باشد و راضی باشد؟
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه سادات

نهج البلاغه، ترجمه نامه 53

بخشی از نامه حضرت امیر المومنین(علیه السلام) به مالک اشتر، در سال 38 هجری هنگامی که او را به فرمانداری مصر برگزید، آن هنگام که اوضاع محمدبن ابی بکر متزلزل شد، و از طولانی ترین نامه هاست که زیبایی های تمام نامه ها را دارد.)


هرگز پیشنهاد ِصلح دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان و آرامش فکری تو و امنیت کشور در صلح تامین می گردد.

لکن زنهار! زنهار! از دشمن ِخود، پس از آشتی کردن، زیرا گاهی دشمن نزدیک می شود،تا غافلگیر کند، پس دوراندیش باش و حسن ظن خود را متهم کن(سوء ظن داشته باش.)

...

 

آیت الله خامنه ای:

 

1_ ما با توفق موافقیم. کسی در سران نظام _دولت، مجلس، قوه قضاییه، بنده و ..._ نیست که با توافق مخالف باشد.(پریروز در دیدار با سران نظام..!)

2_ما به آمریکا بدبینیم(زیااااااد گفتند. حتما شنیدید!)

 

یاحق...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فاطمه سادات

یک دل ِپُر...

گفت: حتما می آیم. منتظر باش

منتظر پای دیوار

جیب هایم پر از آه و ای کاش

باز هم بی خداحافظی رفت

مثل هربار

کوچه و خلوت و باد

کاسه اشکم از دستم افتاد

یک دل ِپر

زیر باران ِشُر شُر

یک نفر رد شد و گفت:

باد ها بی خداحافظی می روند

ابرها هم همینطور...

عرفان نظر آهاری

چای با طعم خدا

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فاطمه سادات