یا رب نظر تو برنگردد...

چند روز قبل با دیدن عکس رفیقی چندیدن ساله ام که از همان سال های دبیرستان راهی آمریکا شده بود با خودم گفتم:

"همین روغن پالم و بنزین پر از سرب و هوای آلوده ی خودمونو عشقه گور پدر ینگه دنیا!"

مدتها بود از او بی خبر بودم و مشتاق هر حرف و حدیثی که به او مربوط شود; که مهتاب-یکی از همان هم کلاس های قدیم-که از عمق کنجکاوی(!) بنده نسبت به سرنوشت بچها مخصوصصا "ایشان"، مرا را در گروهی اد(اضافه! فارسی را پاس بدارم!) فرمود تا چشمم به جمال مبارک ایشان بیفتد.

داشتم در لیست اعضای گروه بالا پایین میرفتم تا حس کنجکاوی مذکور را ساکت کنم و آمار رفقا را درآورم که چشمم به عکسی ناآشنا خورد. اول فکر کردم یکی از بچه ها شیرین کاری کرده و عکس مدل را به جای عکس پروفایلش گذاشته!

اسمش را که خواندم; باز هم نفهمیدم کیست و کجاست.

بیشتر دقت کردم. پیش شماره "01" را که دیدم تازه دوزاری ام افتاد اوضاع از چه قرار است. عکسی که فکر میکردم تصویری از یک مدل است، همان دوستی است که چند سال است مهاجرت کرده به دیار شیطان بزرگ. دقیق تر که شدم اندک نشانه هایی از هم کلاسی که دو سال درست ردیف پشت سرم می نشست پیدا کردم.

کار همیشگی ام: اگر من جای او بودم....؟؟؟

نه! حق ندارم کسی را قضاوت کنم!

شاید اگر من یا هر رفیق علیه السلام دیگری جای او بودیم زلزله ای 100 ریشتری به جانمان می افتاد که حال و روزمان 1000 پله بدتر از روزگار او بود.