از کجای قصه ی غم انگیز خود بگویم؟!از ندیدن پیامبری که خداوند اورا رحمه للعالمین لقب داده است یا از غیبت پدری که دست نوازشش را بر سرم احساس میکنم ولی هرگز او را ندیده ام،از کشته شدن برادران و خواهران مسلمانم در بلاد گوناگون اسلامی بگویم یا از بی رحمی دشمنان اسلام که ظلمشان دنیا را فراگرفته؛از تعداد کممان یا از زیادی دشمنانمان؟؟!

خدای من کدام دردم را برایت شرح دهم،از کدامین مشکلاتم برایت بگویم تا دیگر به غیبت امام مهربانم پایان دهی؟چگونه اضطرارم را به رخت بکشانم تا مصداق ایه امن یجیب المضطر....شوم؟اصلا قبول من مضطر نیستم ولی معبود من قبول کن یتیمی بد دردی است اما بدتر از ان این است که بدانی پدری داری ولی کنارت نیست،نه میدانی کجاست نه میدانی از چه کسی باید سراغش رابگیری،دیگر خسته شدم از روزهایی که چشم باز میکنم اماده میشوم که به سویش رهسپار شوم اما ناگهان یادم می افتد که نه نشانی از او دارم نه نشانه ای!!

خسته شدم وقتی نگاهی به دورو برم می اندازم اول از همه به خودم ومیبینم چقدر به نبودنش عادت کرده ایم حتی به دعای ندبه هایمان!

ای پروردگارمن ایمان هایمان یخ زده،درخت وجودمان نه شکوفه میدهد و نه حتی برگ سبزی،قلبمان از شدت سرما منجمد شده است پس کی این زمستان سرد و بی روح به پایان میرسد؟بهار دلهای ما را بفرست که این زمستان بس طولانی شده است....بگذریم درد دل های من یکی دوتا که نیست این شکایت ها را به پیشگاهت اورده ام ولی میدانم که تقدیرتو براین قرار گرفته که من در این زمان دشوار زندگی کنم؛ نه زمان صلح امام حسن (ع) نه زمان جنگ امام حسین (ع) و نه زمان حصر امام حسن عسگری (ع)بلکه در زمان غیبت مهدی(عج)همان زمانی که دینداری اتش درکف دست نگه داشتن است.....

از طرفی تو راشکر میکنم چرا که اجر مومنان این زمان با دیگر مومنان قابل مقایسه نیست واز طرفی میترسم....از جا زدن....از عقب ماندن.....از آهسته آمدن.....از نرسیدن به قافله عشق.....از غافل شدن...میترسم ولی ان هنگام که ترس تمام وجودم را فرامیگیرد فقط یک چیز ارامم میکند ان هم انجاییست که به خودت توکل میکنم و میگویم یا الله و یا رحمان ویا رحیم ثبت قلوبنا علی دینک.