وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۳ مطلب توسط «فاطمه.ق» ثبت شده است

من به بوسیدن این پنجره عادت دارم...

هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود، خریدار زیاد است
من دربه‌در پنجره‌فولادم و دیری‌ست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است
آن‌قدر کریمی که بدهکار تو کم نیست
آن‌قدر کریمی که طلبکار زیاد است
پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم
این‌جا چقدر چادر گل‌دار زیاد است
با بار گناه آمده‌ام مثل همیشه
با بار گناه آمدم، این بار زیاد است
گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم 
آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است
 نوروز به نوروز، محرم به محرم
سرمست زیاد است، عزادار زیاد است
هر گوشه ایران حرم توست که با تو
همسایه دیوار به دیوار زیاد است
از دور سلامی و تو از دور جوابی
این فاصله انگار نه انگار زیاد است
آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت
دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است
در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی
هر قدر که می‌خواهی بردار، زیاد است
شاعر: علی قنبری

میلاد مسعود امام رضا(ع) مبارک باد.



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه.ق

آن 175 نفر...

دیر از آب گرفتیم تو را ای ماهی! اما عجیب عذابی که کشیدی تازه ست...

"رسول ادهمی"

                                                                                                                                


بوی آنها می آید، آن 175 نفر را میگویم، همانها که با دستان بسته ایستادند تا ما با دستان باز...


وعده ی ما دوشنبه 19 مرداد، ساعت 17 میدان امام اصفهان.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه.ق

باران مرا مجبور کرد...!

به نام او که باران نازل میکند، از آسمان...

چندروز پیش رفتیم خانه خالم، جلسه قرآن؛ وسط های جلسه که بودیم برق رفت!(بعلت طوفان و رعد و برق). ادامه دادیم و جلسه را به حول و قوه ی الهی به پایان رساندیم! و همچنان رحمت الهی میبارید... در راه برگشت احساس کردم از جلوی ماشین دود می آید بیرون، زدم کنار و از آقایی کمک خواستم. گفت برو در کاپوت ماشین را باز کن! چه توقعاتی دارند مردم بخدا!!! من هم که فقط حدودش را میدانستم، گفتم بلد نیستم!بنده خدا خودش باز کرد و گفت استارت بزن! با خودم گفتم حالا با خودش میگوید البته اگر بلد باشی استارت بزنی!!! از فکر خودم خنده ام گرفته بود!(خیلی وقت ها پیش می آید که از فکر خودم خنده ام بگیرد! شما چطور؟!). ولی دیگر واقعا اینکار را بلد بودم انجام بدهم، وگرنه که بهم گواهینامه نمیدادنذ! ماموریت را انجام دادم و او هم نگاهی کرد به ماشین و گفت مشکلی نیست... ما هم به راهمان ادامه دادیم و خدا را شکر سالم به مقصد رسیدیم. همه اینها را گفتم که بگویم باران مرا مجبور کرد که مسائل فنی را هم تا حدودی بلد باشم، مثل باز کردن در کاپوت ماشین! کلا باران چیز خوبیست!

بعضی شرایط و موقعیت ها، آدم را مجبور می کند که بعضی مسائل مورد نیازش را جدی تر بگیرد.
البته این را هم باید بگویم که:
بعضی کارها واقعا مردانه ست، هر چند خانم ها باید بلد باشند
بعضی کارها هم مردانه ست ولی واقعا لزومی ندارد خانم ها بلد باشند!
همچنان که در نهج البلاغه هم داریم:
کاری که برتر از توانایی زن است به او وامگذار، که زن گل بهاری است، نه پهلوانی سخت کوش و خشن...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه.ق