وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۸ مطلب توسط «سمانه» ثبت شده است

زن زندگی

یه خواهر شوهری نشسته بود کنارم، و با یک مقدار زیادی غیظظظظ از عروسشون بدگوووویی می کرد...
می گفت دختره مودبه ها؛ ولی یه ظرف می شوره جلو لباسش خیس میشه
اخلاقش خوبه ها؛ تو سطل زبالشش کیسه نمی ذاره
خیلی مذهبیه ها؛ ولی موهاشو قشنگ نمی بنده
اصلا اهل غیبت نیسا؛ ولی خب خونش کثیفه...
 و همیییین جورررر، همه چی طرفو با یه کثیفیش زیر سوال می برد

ینی یه جوری تعریف می کرد عروسه عالی بوداااا فقط یه ذره بقول یزدیا پَچُل بود...

مث اینکه زن خوب باس زن زندگی باشه... وگرنه دیگه زن نیست که...
 

+رسول الله (صلوات الله علیه و آله) فرمودند: «نعم الولد البنات ملطّفات، مجهّزات، مونسات، مبارکات، مفلیات‏»
«دختران، چه فرزندان خوبى هستند: مهربان، یار و مددکار، اهل انس و الفت، با برکت و اهل پاکیزگی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمانه

بدرود

بدرود ای همنشینی که تا هستی پر قدر و منزلتی، و چون از ما جدا شوی، فراق تو دردناک است. ای مایه ی امید که دوری ات برای ما سخت و رنج افزاست.

بدرود ای همدمی که چون آمدی بر دل ما آرامش آوردی و شادمان کردی، و چون سپری شدی، ما را در وحشت تنهایی گذاشتی و درد فراق افزودی.

بدرود ای همسایه ای که در مجاورت تو دل ها نرم و رقیق شوند و گناهان رو به کاستی روند.

بدرود ای ماهی که ماه های دیگر سال، با تو رقابت و هم چشمی نتوانند

بدرود که پیش از آمدنت در آرزوی تو بودیم، و پیش از رفتنت، به اندوه جدایی دچار شدیم....


بخشی از مناجات امام سجاد در بدرود با ماه مبارک رمضان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمانه

خانه ی ساکت

توی اتاق کتاب می خوانم.
فقط صدای مادرم می آید که حرف میزند و کسی خیلی جوابی نمی دهد...
مادرم همیشه از این وضع شاکی است و کلی نق به جان همه مان می زند...
یک دفعه صداها بلند می شود...
دلم هری میریزد پایین
بلند میشوم...
گوشی ام را برمی دارم و صفحه ی مرور گر را باز می کنم..

حدسم کاملا درست است...
شارژ
اینترنت
تمام 
شده
است...

هووووفففف


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سمانه

تقوا در دنیای مجازی 1



خبرگزاری فارس

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سمانه

خانوم...

امروز تو خیابون اصلا حواسم نبود. یه خانمم با موهای بیرون از کنارم رد شد. گفتم ببخشید آجی جان... یهو به خودم اومدم دیدم طرف کنارم وایساده منتظره بگم...

اوه اوه. عجب شکری خوردم... بلاخره تذکرو دادم و رفتم...

ولی مطمئنم اگه فکر می کردم انقدر مطمئن نمی گفتم. می گفتم بگم آیا؟ نگم آیا؟ چه کنم؟؟ نه حالا طرف تو این گرما.. بعد انقدر تو وجودم بلبشو به پا میشد که طرف رد می شد می رفت:/

دیدم اصلا نباید جوانبشو خیلی با وسواس بررسی کنیم. همین جوری بگیم خانوم... بعد که تو عمل انجام شده قرار گرفتیم بگیم:) با مهربونی... "عزیزم روسریتونو بیارید جلو، موهاتون مشخصه." یا بگیم "خوشگلیاتونو بپوشونید...":))

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سمانه

برنگرد...

یک دفعه برمیگردد دهنش را باز می کند و هرچی از دهنش بیرون می آید بارت می کند... بعد چشم هایت پر از اشک می شود... می توانی همین الان، همین الان الان، جوابش را بدهی. جواب محکم دندان شکن. بزنی توی دهنش و ثابت کنی که دارد غلط اضافی می کند...

همین الان جوابش را داری، نه که فردا توی حمام یک دفعه با خودت بگویی کاشکی گفته بودم فلان... 

نه همین الان جوابش را داری... می توانی برگردی و با یک جمله طرف را نابود کنی. می توانی یک پوزخند بزنی، می توانی سابقه ی خودش را پیش بکشی، می توانی برگردی و حداقل یک جیغ بزنی...


اما حتی بر نمی گردی. داری خفه می شوی. طرف فکر می کند حق با خودش هست. فکر می کند تو نفهمی. فکر می کند نمی فهمی...

تو داری دیوانه می شوی. بغض امانت را می برد و طرف فکر می کند که خیلی شاخ است. می روی یک گوشه ای که کسی نبیند و می زنی زیر گریه و شروع می کنی به فحش دادن. طرف فکر می کند تو نفهمی... بله فکر می کند خیلی حق به جانب است...

دوست داری حداقل پیش یکی  غیبتش را  بکنی. یکی بگوید عجب آدم نفهمی است. چقدر ظالم است. اما حتی غیبتش را هم نمی کنی...



او فکر می کند حق با خودش هست. فکر می کند تو نمی فهمی...

می توانی برگردی و ...

اما برنگرد...


والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس. والله یحب المحسنین.


12570687013136887570.png (300×519)


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سمانه

آن بیست و سه نفر

سلام دوستای گلم. 

امروز ماه عسلو دیدین؟؟ یکی میگفت نه من ماه عسل نمی بینم چون فرداش جوکاش به دستم می رسه!!

در هرصورت این برنامش برخلاف معمول خیلییی قشنگ بود. داشت خوابم می برد. اما همین که موضوعو فهمیدم خواب از چشام پرید... موضوع این برنامه -که می تونید ادامشو تو برنامه ی بعدی ببینید- داستان "آن بیست و سه نفر" بود.(لینک) داستان 23 تا نوجوون که بزرگترینشون چندسالی از من کوچکتر بوده و کوچکترینشون بعد از 9 سال اسارت تازه همسن من شده. هنوز هیچ کدوم هیچ مویی رو صورتشون نبوده. چقدر طعمه ی رسانه ها شده بودن، چقدر بهشون فشار اومده و چقدر مرد بودن، باورم نمی شد که چند تا اسیر کم سن، این تصمیما رو بگیرن... و به معنی واقعی کلمه حماسه بیافرینند...


دلم گرفت... خوش بحال اونها... که امامشون اینقدر زیبا ازشون یاد می کنه (لینک). امروز داشت آقا رو نشون می داد. پای تلویزیون میخکوب بودم، برعکس خیلی از مسولین که اینقدر این پا و اون پا می کردن و انگار روی زیلو نشستن آزارشون می داد. گاهی اوقات خوشحالم از اینکه آقا نمی شناستم. که نمی دونه که دارم برای این مملکت و این نظام صاف صاف می چرخم و هیچ کاری نمی کنم و یکی تو نوجوونی کارهایی می کنه که صدتا امثال من تا آخر عمرم نمی کنیم...

هی خدا هممونو به راه راست هدایت کن به حق این ماه عزیز...


پ.ن. کتابشم مثل اینکه خیلی زیباست. خوبه اگه تو تابستون بخونیم.



۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
سمانه

ماهواره

میگم ما فقط از وقتی شبکه نسیم داریم همش احساس میکنیم ماهواره داریم یا شمام این طوری هستین؟



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سمانه