وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

صفر یک

یا رب نظر تو برنگردد...

چند روز قبل با دیدن عکس رفیقی چندیدن ساله ام که از همان سال های دبیرستان راهی آمریکا شده بود با خودم گفتم:

"همین روغن پالم و بنزین پر از سرب و هوای آلوده ی خودمونو عشقه گور پدر ینگه دنیا!"

مدتها بود از او بی خبر بودم و مشتاق هر حرف و حدیثی که به او مربوط شود; که مهتاب-یکی از همان هم کلاس های قدیم-که از عمق کنجکاوی(!) بنده نسبت به سرنوشت بچها مخصوصصا "ایشان"، مرا را در گروهی اد(اضافه! فارسی را پاس بدارم!) فرمود تا چشمم به جمال مبارک ایشان بیفتد.

داشتم در لیست اعضای گروه بالا پایین میرفتم تا حس کنجکاوی مذکور را ساکت کنم و آمار رفقا را درآورم که چشمم به عکسی ناآشنا خورد. اول فکر کردم یکی از بچه ها شیرین کاری کرده و عکس مدل را به جای عکس پروفایلش گذاشته!

اسمش را که خواندم; باز هم نفهمیدم کیست و کجاست.

بیشتر دقت کردم. پیش شماره "01" را که دیدم تازه دوزاری ام افتاد اوضاع از چه قرار است. عکسی که فکر میکردم تصویری از یک مدل است، همان دوستی است که چند سال است مهاجرت کرده به دیار شیطان بزرگ. دقیق تر که شدم اندک نشانه هایی از هم کلاسی که دو سال درست ردیف پشت سرم می نشست پیدا کردم.

کار همیشگی ام: اگر من جای او بودم....؟؟؟

نه! حق ندارم کسی را قضاوت کنم!

شاید اگر من یا هر رفیق علیه السلام دیگری جای او بودیم زلزله ای 100 ریشتری به جانمان می افتاد که حال و روزمان 1000 پله بدتر از روزگار او بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوشین

جمعه ها بیتاب روی تو میشوم انگار......

از کجای قصه ی غم انگیز خود بگویم؟!از ندیدن پیامبری که خداوند اورا رحمه للعالمین لقب داده است یا از غیبت پدری که دست نوازشش را بر سرم احساس میکنم ولی هرگز او را ندیده ام،از کشته شدن برادران و خواهران مسلمانم در بلاد گوناگون اسلامی بگویم یا از بی رحمی دشمنان اسلام که ظلمشان دنیا را فراگرفته؛از تعداد کممان یا از زیادی دشمنانمان؟؟!

خدای من کدام دردم را برایت شرح دهم،از کدامین مشکلاتم برایت بگویم تا دیگر به غیبت امام مهربانم پایان دهی؟چگونه اضطرارم را به رخت بکشانم تا مصداق ایه امن یجیب المضطر....شوم؟اصلا قبول من مضطر نیستم ولی معبود من قبول کن یتیمی بد دردی است اما بدتر از ان این است که بدانی پدری داری ولی کنارت نیست،نه میدانی کجاست نه میدانی از چه کسی باید سراغش رابگیری،دیگر خسته شدم از روزهایی که چشم باز میکنم اماده میشوم که به سویش رهسپار شوم اما ناگهان یادم می افتد که نه نشانی از او دارم نه نشانه ای!!

خسته شدم وقتی نگاهی به دورو برم می اندازم اول از همه به خودم ومیبینم چقدر به نبودنش عادت کرده ایم حتی به دعای ندبه هایمان!

ای پروردگارمن ایمان هایمان یخ زده،درخت وجودمان نه شکوفه میدهد و نه حتی برگ سبزی،قلبمان از شدت سرما منجمد شده است پس کی این زمستان سرد و بی روح به پایان میرسد؟بهار دلهای ما را بفرست که این زمستان بس طولانی شده است....بگذریم درد دل های من یکی دوتا که نیست این شکایت ها را به پیشگاهت اورده ام ولی میدانم که تقدیرتو براین قرار گرفته که من در این زمان دشوار زندگی کنم؛ نه زمان صلح امام حسن (ع) نه زمان جنگ امام حسین (ع) و نه زمان حصر امام حسن عسگری (ع)بلکه در زمان غیبت مهدی(عج)همان زمانی که دینداری اتش درکف دست نگه داشتن است.....

از طرفی تو راشکر میکنم چرا که اجر مومنان این زمان با دیگر مومنان قابل مقایسه نیست واز طرفی میترسم....از جا زدن....از عقب ماندن.....از آهسته آمدن.....از نرسیدن به قافله عشق.....از غافل شدن...میترسم ولی ان هنگام که ترس تمام وجودم را فرامیگیرد فقط یک چیز ارامم میکند ان هم انجاییست که به خودت توکل میکنم و میگویم یا الله و یا رحمان ویا رحیم ثبت قلوبنا علی دینک.


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
نسترن

آن بیست و سه نفر

سلام دوستای گلم. 

امروز ماه عسلو دیدین؟؟ یکی میگفت نه من ماه عسل نمی بینم چون فرداش جوکاش به دستم می رسه!!

در هرصورت این برنامش برخلاف معمول خیلییی قشنگ بود. داشت خوابم می برد. اما همین که موضوعو فهمیدم خواب از چشام پرید... موضوع این برنامه -که می تونید ادامشو تو برنامه ی بعدی ببینید- داستان "آن بیست و سه نفر" بود.(لینک) داستان 23 تا نوجوون که بزرگترینشون چندسالی از من کوچکتر بوده و کوچکترینشون بعد از 9 سال اسارت تازه همسن من شده. هنوز هیچ کدوم هیچ مویی رو صورتشون نبوده. چقدر طعمه ی رسانه ها شده بودن، چقدر بهشون فشار اومده و چقدر مرد بودن، باورم نمی شد که چند تا اسیر کم سن، این تصمیما رو بگیرن... و به معنی واقعی کلمه حماسه بیافرینند...


دلم گرفت... خوش بحال اونها... که امامشون اینقدر زیبا ازشون یاد می کنه (لینک). امروز داشت آقا رو نشون می داد. پای تلویزیون میخکوب بودم، برعکس خیلی از مسولین که اینقدر این پا و اون پا می کردن و انگار روی زیلو نشستن آزارشون می داد. گاهی اوقات خوشحالم از اینکه آقا نمی شناستم. که نمی دونه که دارم برای این مملکت و این نظام صاف صاف می چرخم و هیچ کاری نمی کنم و یکی تو نوجوونی کارهایی می کنه که صدتا امثال من تا آخر عمرم نمی کنیم...

هی خدا هممونو به راه راست هدایت کن به حق این ماه عزیز...


پ.ن. کتابشم مثل اینکه خیلی زیباست. خوبه اگه تو تابستون بخونیم.



۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
سمانه

نهج البلاغه، ترجمه نامه 53

بخشی از نامه حضرت امیر المومنین(علیه السلام) به مالک اشتر، در سال 38 هجری هنگامی که او را به فرمانداری مصر برگزید، آن هنگام که اوضاع محمدبن ابی بکر متزلزل شد، و از طولانی ترین نامه هاست که زیبایی های تمام نامه ها را دارد.)


هرگز پیشنهاد ِصلح دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان و آرامش فکری تو و امنیت کشور در صلح تامین می گردد.

لکن زنهار! زنهار! از دشمن ِخود، پس از آشتی کردن، زیرا گاهی دشمن نزدیک می شود،تا غافلگیر کند، پس دوراندیش باش و حسن ظن خود را متهم کن(سوء ظن داشته باش.)

...

 

آیت الله خامنه ای:

 

1_ ما با توفق موافقیم. کسی در سران نظام _دولت، مجلس، قوه قضاییه، بنده و ..._ نیست که با توافق مخالف باشد.(پریروز در دیدار با سران نظام..!)

2_ما به آمریکا بدبینیم(زیااااااد گفتند. حتما شنیدید!)

 

یاحق...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فاطمه سادات

یک دل ِپُر...

گفت: حتما می آیم. منتظر باش

منتظر پای دیوار

جیب هایم پر از آه و ای کاش

باز هم بی خداحافظی رفت

مثل هربار

کوچه و خلوت و باد

کاسه اشکم از دستم افتاد

یک دل ِپر

زیر باران ِشُر شُر

یک نفر رد شد و گفت:

باد ها بی خداحافظی می روند

ابرها هم همینطور...

عرفان نظر آهاری

چای با طعم خدا

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فاطمه سادات