توی اتاق کتاب می خوانم.
فقط صدای مادرم می آید که حرف میزند و کسی خیلی جوابی نمی دهد...
مادرم همیشه از این وضع شاکی است و کلی نق به جان همه مان می زند...
یک دفعه صداها بلند می شود...
دلم هری میریزد پایین
بلند میشوم...
گوشی ام را برمی دارم و صفحه ی مرور گر را باز می کنم..

حدسم کاملا درست است...
شارژ
اینترنت
تمام 
شده
است...

هووووفففف