عجب بویی می آید از این وبلاگ... 
هی عطسه ام می گیرد!
تار های عنکبوت را ببین. همه جا را خاک گرفته.
باید آستین هایمان را بالا بزنیم و دوباره شروع کنیم.
خانه ی زیبای ما هنوز برای کهنه شدن و عتیقه شدن جوان است.
این روز ها زیاد حرف دارم برای گفتن، اگرچه فرصت نوشتنم بسیار کم شده است.
دلم می خواهد از نظم بنویسم، از خودباوی، از ازدواج، که هنوز نفهمیدم دقیقا چطور چیزی است! و نمی دانم کی خواهم فهمید..!
در هرصورت زیاد حرف دارم برای گفتن 
میدانم که شما هم همینطور هستید و فقط مشکلتان وقت است و البته اهرمی محکم و فشاردهنده، چونان یک سردبیر ازدواج نکرده!
ما اما شروع می کنیم باهمین امکانات کم!
اوج نیاز دارد به یک تکان اساسی... خودتان را جمع و جور کنید رفقای قدیمی!
یاعلی