به نام او که باران نازل میکند، از آسمان...

چندروز پیش رفتیم خانه خالم، جلسه قرآن؛ وسط های جلسه که بودیم برق رفت!(بعلت طوفان و رعد و برق). ادامه دادیم و جلسه را به حول و قوه ی الهی به پایان رساندیم! و همچنان رحمت الهی میبارید... در راه برگشت احساس کردم از جلوی ماشین دود می آید بیرون، زدم کنار و از آقایی کمک خواستم. گفت برو در کاپوت ماشین را باز کن! چه توقعاتی دارند مردم بخدا!!! من هم که فقط حدودش را میدانستم، گفتم بلد نیستم!بنده خدا خودش باز کرد و گفت استارت بزن! با خودم گفتم حالا با خودش میگوید البته اگر بلد باشی استارت بزنی!!! از فکر خودم خنده ام گرفته بود!(خیلی وقت ها پیش می آید که از فکر خودم خنده ام بگیرد! شما چطور؟!). ولی دیگر واقعا اینکار را بلد بودم انجام بدهم، وگرنه که بهم گواهینامه نمیدادنذ! ماموریت را انجام دادم و او هم نگاهی کرد به ماشین و گفت مشکلی نیست... ما هم به راهمان ادامه دادیم و خدا را شکر سالم به مقصد رسیدیم. همه اینها را گفتم که بگویم باران مرا مجبور کرد که مسائل فنی را هم تا حدودی بلد باشم، مثل باز کردن در کاپوت ماشین! کلا باران چیز خوبیست!

بعضی شرایط و موقعیت ها، آدم را مجبور می کند که بعضی مسائل مورد نیازش را جدی تر بگیرد.
البته این را هم باید بگویم که:
بعضی کارها واقعا مردانه ست، هر چند خانم ها باید بلد باشند
بعضی کارها هم مردانه ست ولی واقعا لزومی ندارد خانم ها بلد باشند!
همچنان که در نهج البلاغه هم داریم:
کاری که برتر از توانایی زن است به او وامگذار، که زن گل بهاری است، نه پهلوانی سخت کوش و خشن...