وبلاگ نشریه دخترانه "اوج"

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج حسین خرازی» ثبت شده است

دامن گیر

یا رب نظر تو برنگردد...

.

چه خاک دامن گیری داره #شلمچه. هر کس میشینه سخت بلند میشه. یکی از رزمنده ها میگفتن شماها این خاکو قبل از #جنگ ندیدید. هر کس دیده میگه رنگ و بوش عوض شده. راست میگفت. منم که ندیده بودم میفهمیدم معمولی نیست. آدمو یاد کربلا میندازه. انقدر که یه ذره از خاکشو برای تبرک برمیداری میذاری کنار خاک #کربلا تا بشن نور اتاقت. هر وقت دلت تنگ شد میری سراغشون. یک کم نگاه میکنی میگی "بابا تو رو خدا بطلبید دیگه! پوسیدم تو این زندگی. پوسیدم بین آدمایی که مهمترین دغدغشون رنگ سال و off پاساژهاس. به خدا اگه نگام نکنید از دست میرم. دلم داغون میشه. داغون هست بدتر میشه. الان که دنبال نمره ایم دو روز دیگه میفتیم دنبال پول. بعدشم معلوم نیس سر از کجا دربیاریم.

اگه نگام نکنید..."

خاکی که 3500 تا فرشته توش پریدن قطعا قطعا معمولی نیست. خاکی که خون عمو حسین روش ریخته با همه جا فرق داره.

عمو تو رو خدا یه نگاهی... این حال خوبو خودتون نگه دارید. ما از این عرضه ها نداریم.  

                                             راهیان

پ.ن: عکس منتخب اتوبوس شهید خرازی☺

پ.ن2: سوژه یلدای عزیزه ان شاالله همیشه سایه حضرت مادر رو سرت باشه.

پ.ن3:رو خاک شلمچه که میشینی فقط باید به عدد 3500فکر کنی ببینی میفهمی یعنی چی؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نوشین

امان از اسفندها...

یا رب نظر تو برنگردد...

محمد مهدی همت پسر بزرگ شهید همت اوایل اسفند در کانال تلگرامش نوشته بود امان از اسفندها...

حتما به خاطر امروز است دوازده اسفند. سالروز شهادت پدر.

هشت اسفند هم شهید خرازی پرید.

امان از اسفندها...

راهیان نورها تقارن قشنگی دارند با آسمانی شدن سرداراهای بزرگ.

عزیزهای دل آسمانی شدنتان مبارک اما دل من عزاخانه است.

پ.ن: ان شاالله  چند روز دیگر عازمیم و نایب الزیاره. خیلی خیلی منتظر طلاییه. خیلی خیلی دلتنگ.

                                 دو تا عموها

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نوشین

مثل جادو!

یا رب نظر تو برنگردد...
من به جادو اعتقاد دارم! اعتقاد عمیق قوی و شدید!
به جادوی انسان ها!
اگر کسی به معنای واقعی جادوگر باشد حتی بعد از مرگش هم آدم ها را گیر می اندازد حتی آدم هایی که او را ندیده اند؛ حتی آدم هایی که بعد از مرگ او متولد شده اند.
آنهایی که سرشان به کار خودشان گرم است، کاری به کار دنیا و آدم هایش ندارند اما جادوست دیگر گیر می اندازد حتی امثال مرا!
گاهی فکر میکنم چه طور می شود آدمی را انقدر دوست داشت!
آدمی که چند سال قبل از تولدم پر زده.
آدمی که لبخندش را خوب می شناسم؛ اما فقط از روی عکس ها.

اخلاقش را می دانم؛ اما فقط از لابه لای خاطرات دیگران.
و گاهی دلتنگش می شوم؛ حتی بیش از مادرم.
سه چهار روزی قصد کرده بودم بروم دیدنش؛ اما نمیشد که نمی شد!
تا امروز 
وقتی از خانه زدم بیرون ندانسته لبخند زدم. به او فکر می کردم. 
قفل گوشی را باز کردم. عکسش مثل همیشه می خندید. مثل همیشه که نگاهش کردم؛ پر شدم از حس خوب.
و امروز پر از حس خوب تر!
یک ساعتی مهمان تاکسی و اتوبوس بودم از این ماشین به آن ماشین. تا بالاخره رسیدم در خانه ی جادویی ترین آدم های روی زمین؛ گلزار شهدا.

همیشه وقتی می رسم اول مستقیم می روم سراغ مزاری که روی آن نوشته محمدرضا تورجی زاده؛ اما من به او می گویم داداش تورجی.
بعد میروم سر مزار بعدی "یوشع نبی"
بعد هم سر مزار عمو جان "حاج حسین خرازی"
اما امروز نرفتم. تا پا گذاشتم سر گلزار شهدا قلبم تند تند می زد و نم روی چشم هایم نشسته بود. دلم دنبال مزار عمو بود. به جای اینکه مستقیم بروم پیچیدم سمت چپ از کنار شهدای عملیات ثامن الائمه و بیت المقدس گذشتم تا رسیدم به کربلای 5. تقریبا داشتم می دویدم تا به مزارش برسم از دم در تا مزار عمو راه زیادی نبود اما اندازه ای بود که نم روی چشم ها تبدیل به اشک شود و اشک بشود سیلاب.

وقتی رسیدم آرام گرفتم. بعد از چهل روز برگشتم جایی که باید باشم.
سلام عمو. ببخشید انقدر بی معرفتم. باور کن نبودم وگرنه زودتر میومدم...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نوشین